|
خاطرات و مسایل اجتماعی روز |
سلام به همه دوستان خوبم. امیدوارم همگی سلامت باشین و تونسته باشین با رعایت پروتکل های بهداشتی از دست این ویروس حسود پلاستیکی در امان باشین. والله انقدر که قدرت سرایتش زیاد شده که لعنتی حسابی ترسونده مارو...
خب البته در من ترس و استرسی که در ماههای اول ورودش داشتم کمتر شده ... ولی نه اینکه رعایت نکنم. همچنان ماسک دارم. خیلی کمتر بیرون میرم. اصلا مهمونی و اجتماعات شرکت نمی کنم. مراکز خرید ضروری هم تلاش می کنم حتما فاصله رو رعایت کنم. هوا که بهتر بود و اینطور کثیف و تیره و تار نشده بود پیاده روی روزانه رو بیرون داشتم... اما الان فقط تو خونه. به محض بیرون رفتن بخاطر این ریزگردها سرفه هام شروع میشه. والا اگه کرونا نبود الان می رفتم شمال و از هوای پاکش بهره مند می شدم ولی خب سفر فعلا بی سفر... نمیشه ریسک کرد. بخصوص که تو این ایام تعطیلات هم که ملت همیشه در صحنه راهی جاده های شمالی میشن. خلاصه یه جورایی حس می کنم افتادم تو قفس...
بزودی هم که تولد این ویروس فسقلی ووهانی می رسه و هرآنچه بد و بیراه هست نثارش می کنم... خاک برسر دست از سرمون هم که برنمی داره...
چند روز پیش با سلام و صلوات به یک نماشگاه فرش در نزدیک خونه رفتیم و از اونجایی که خلوت هم بود حس امنیت داشتم و موفق شدم یه فرش 6 متری لاکی بافت ترکمن بخرم و بخت خرید فرش که سه سالی هست دنبالش بودم باز بشه J) بهرحال از اونجایی که عاشق فرش دستباف هستم حتی با دیدنشون هم اصن روحم شاد میشه... کلی با دیدن هنر دستهای خلاق بافندگان وطنم غرق لذت شدم و تو دلم گفتم باید دستهای این هنرمند را هزاران بار بوسید و بوسید...
نکته قابل توجه اینکه یه زن و شوهر میانسال هم خریدار یه جفت شش متری بودن البته برای جهیزیه دخترشون و متعجبم که دختر همراهشون نبود ! خودشون پسندیدن و خریدن و بردن... گفتم چه جالب! لابد داماد هم اینا خودشون پسندیدن... واللهJ
من که یادمه علی رغم اینکه سنم پایین بود موقع ازدواج حتی وقتی مامان می خواست نمکدان هم بخره خودم باید می رفتم نظر می دادم ... شایدم من سختگیر بودم نمی دونم...
گاهی همسر که از بیرون برمی گرده پیام می ده لیست خرید رو برام بفرست که بخرم ولی بازم شونصد تا زنگ و تماس که اینارو داره کدوم رو بخرم... خلاصه انگار سختگیریم برای خرید روی ملزومات روزانه خونه هم اثبات شده که انقدر تماس می گیره وسط خریدJ
برای چکاپ همراه همسر آزمایش خون دادیم. خداروشکر همسر همه موارد اوکی شده بود...مال منم خوب بود ولی تریگلیسیریدم کمی بالا بود ... که تماس تلفنی گرفتیم با پسرعموی همسر که پزشک هست و البته عکس آزمایشات رو براش ارسال کردیم. همسر هم اومد نمک بریزه برگشت گفت دکتر رضا بگو ببینم وقتش رسیده این خانم رو عوض کنم یا خیر! که ایشون هم خوب جوابی داد و گفت خیر قربان! اگه بنا به عوض کردن باشه که ایشون سالها پیش باید شمارو عوض می کردJ خب مرد چرا همچین شوخی می کنی که حتی فامیل شوهر هم طرف من رو بگیره و بگه اگه مراقبتهای ایشون نبود که شما باید عوض می شدیJ
خلاصه که از فامیل شوهر بسیار راضی و خرسندم ...
پسرم که همچنان اونجا دورکار هست و خوشحال که تونسته به دلیل دورکاری دو تا پروژه دیگه رو هم دست بگیره و این از بار قسط وام خونه کم می کنه و وضعش بهتر میشه خداروشکر.
دخترم هم که مشغول انجام پایان نامه س. ایرادات رو که استاد راهنما گفته داره برطرف می کنه و حالا کی بتونه دفاع کنه نمی دونم ولی احتمال زیاد به زودی ...
بسیار دلم لک زده واسه سفر. واسه زندگی. واسه بی خیالی. واسه خوش بودن بی دغدغه... کاش دست از سرمون برداره این ویروس و این همه تنش و این همه دلواپسی... خدایا می شنوی؟! دلم یه زندگی بی دغدغه و آروم می خواد... خسته م خسته ...
برای تک تکتون آرزوی سلامتی و شادی و آرامش می خوام از خدا...