|
خاطرات و مسایل اجتماعی روز |
قرار بود بعد از سفر مشهد مهمونی ماهانه فامیلی به تعداد 80 نفر خونه ما برگزار بشه... ولی خب موضوع جراحی همسری پیش اومد و به تعویق افتاد...
راستی این مردا چرا انقدر توی مریضی لوس هستن؟ والله. من خودم پارسال یه عمل جراحی داشتم و روز چهارم بعد از عمل داشتم توی آشپزخونه کار می کردم...
وااااااااای از دست این مردها... وقتی عملش انجام شد تا ساعت 3 بعدازظهر توی بیمارستان بودم و وقتی برادرش جای من موند بعنوان همراه، من برگشتم خونه... ولی مدیونین اگه فکر کنین اومدم استراحت... نه جانم اومدم یه دستی به خونه کشیدم و دوش گرفتم و نماز خوندم و مجددا نفس نکشیده رفتم بیمارستان.. حالا اونجا با لوس بودن همسری کنار اومدم. بهرحال بعد از جراحی درد طبیعی هست ... ولی نه دیگه کلا بی خیال همه و اطرافیان بطور مطلق خودخواه بشی... والله.
بگذریم.. دو هفته بعد باید مهمونی می دادم. از اقای مهربون همیشگی خواستم برای تمیزکردن شیشه ها بیاد. کارگر خوبیه و کارش رو بلد هست. فقط یه بدی داره و اونم اینه که قبل از 8 صبح میاد و یه نون سنگک هم میگیره که صبحانه ش رو اینجا بخوره! خدا نکنه شب قبل بد خوابیده باشی... هیچی دیگه کلا از کله سحر باید همپای این آقا تو خونه معذب باشی. با اینکه همه چیز رو دم دستش می ذارم ولی خب بازم اسیرم. خودم هم آشپزخونه تمیز کردم. پشت این آقا هم جارو و گردگیری می کردم. حالا وسط کار باید یه ختم هم می رفتیم تو این هیر و ویر..
بعدش اومدم هول هول ناهار رو کامل درست کردم و دیگه تا 5 بعدازظهر کارا تموم شد...
یکی دو روز بعدش هم که باید با همسری می رفتم خرید میوه و بساط سالاد.. خداروشکر قرار شد از بیرون غذا بگیریم و از خیر ساندویچ درست کردن بگذریم. نه جونشو داشتم و نه حوصله...
حالا از محل خرید میوه گرفته تا ... همسری با من بحث کرد تا نوع میوه... دیگه چیزی نمونده بود دیوونه بشم. قبلا کاملا با من موافق بود و نظرم رو تایید می کرد... حالا این بار . اصلا نمی دونم به دلیل اثرات این بیماری و عمل جراحی و اینا بود... یا بهرحال به دلیل سن میانسالی و ... هر چی هست می تونم بگم شخصیت بسیار بد و غیر قابل تحملی شده بود. کلا جلوی فروشنده با من بحث می کرد!!! دیگه داشتم از خجالت آب می شدم برم تو زمین...
تنها تلاشی که کردم صبر پیشه کردن و ادامه ندادن بحث بود. ولی از درون داشتم منفجر می شدم.... بهرحال مهمونی به نحو احسن برگزار شد.. ولی فرداش من موندم و یه خونه که بازم باید مرتب می شد. اما بعدش هم نفس نکشیدم. چون باید بالا سر کارگری که برای تمیزکاری خونه پسرم گفته بودم بیاد می موندم. خداروشکر اونجا هم تمیز شد. این هفته پسرم و ماریا برمی گردن و از این بابت خوشحالم...
دیروز بعدازظهر هم یکی دو تا از گلدون هاش که خراب شده بود رو بردم بازار گل نیایش و دو تا گل خوشگل براش دادم کاشتن. ایضا بعدش با همسری رفتیم و ماشین پسرم رو بردیم کارواش. تو دلم گفتم دیگه چی می خوای بچه... بجای اینکه تو بیای یه کم به ما کمک کنی .. ما همیشه کارات رو ردیف کردیم..
بهرحال ته دلم خوشحالم که بچه ها به زودی میان پیشمون... از طرفی فکرم مشغوله که چرا همسری انقدر بداخلاق شده... اگه بخواد اینطوری ادامه بده ... باید طلب صبور ایوب بکنم از خدا...
راستش هی که از اینور واونور راجع به روز عشاق می شنیدم می گفتم خب روز بدی نیست ... روز عشق ورزیدن به هم دیگه... خوبه هم دلها بهم نزدیک میشه و هم کسب و کار بعضی ها پر رونق!
اصلا هم کاری ندارم که یه رسم غربی هست و اینا. میشه هر روز روز عشاق باشه. میشه هر روز دلها بهم نزدیکتر بشه. میشه ابراز محبت حتی ساعتی و دقیقه ای باشه ولی اینکه یه روز مخصوص براش درنظر بگیرن هم بدک نیست.
بعدش به این فکر می کردم که اینایی که تنها هستن خب بهشون تو اینجور مواقع سخت می گذره... ولی خب آدما باید بدونن هیچکس بیشتر از خودشون نمی تونه اونارو دوست داشته باشه. شاید فکر بدی نباشه گاهی خودمون به خودمون کادو بدیم و گل بخریم واسه خودمونیم...
وقتی همسری اومد خونه حسابی سورپرایز شدم... یه دستش به گوشی همراهش و یه دستش کیف اداری و یه دسته گل خیلی قشنگ! البته بخاطر صحبت های روده دراز طرفی که پشت خط بود با سر و به صورت پانتومیم باهام سلام علیک و احوالپرسی کرد...
تو فاصله ای که تلفنش تموم شد منم دسته گل قشنگ رو توی گلدون گذاشتم و همسری اومد و یه تبریک بلندبالا بهم گفت و اشاره کرد درسته که یه رسم ایرونی نیست اما فرصتی برای ابراز عشق هست و من به این خاطر این روز رو دوست دارم...
وقتی دخترم از دانشگاه برگشت با کلی شکلات رنگارنگ و یه میمون کوچولو بجای خرس تو دستش پرید بغلم و تبریک گفت. البته از اونجایی که خیلی شکمو هست گفت شکلات ها مال خودمه که دوستام بهم هدیه دادن ولی این میمون کوچولو مال توئه! بجای خرس میمون هست چون سال جدیدی که میاد سال میمون هست و شما هم متولد این سال هستی...
خلاصه دیشب کلی انرژی مثبت گرفتم. اینهم از روز عشاق برای ما.