|
خاطرات و مسایل اجتماعی روز |
تصور کن سردرد امانت رو بریده و روی کاناپه ولو شدی... همسری گفت امشب میره ماموریت شهرستان بخاطر شرکت بازدید دارن. من که جون نداشتم از جا بلند بشم و سرگیجه و سردرد دست از سرم برنمی داشت راحت تر دراز کشیدم. چون برای خودم و دخترم سوپ آماده کرده بودم. اونم طفلی سرما خورده بود ولی خب نه به سختی من. سریع هم رفت دکتر آمپول رو زد و کمی بهتر شد. از آب پرتقال و لیموشیرین هم غافل نشد!
همه اینا به این خاطر بود که درگیر امتحانات پایان ترم بود و نمی خواست ازشون عقب بمونه... خداروشکر که جواب دو تاش اومد تا الان 19 و 20 بود.
حالا من دارو خوردم و متعجبم که چرا انقدر بیحالم. چقدر لاجون شدم . اصلا اشتها ندارم و فقط تخم شربتی درست می کنم که گلوم رو تازه نگه دارم... همینطوری داشتم به این فکر می کردم که مرده شور این ماه دی رو ببرن که پارسال هم همین موقع ها منو انداخت تو بیمارستان!
که یه دفه دیدم انگار بالای سرم زلزله شد و صدای جیغ و شیون پشت بندش... ای داد این همسایه بالایی پر دردسر باز شروع کرده بود. آقای خونه که جدا شده از اینا و رفته واسه خودش. مادره هم که بیشتر اوقات خونه نیست. پسرش گاهی هست و گاهی نیست و دخترش با زیاد کردن استریو چند بانده به ما اعلام حضور می کنه.
البته گاهی هم با دویدن دور خانه و جیغ کشیدن و بد و بیراه گفتن به برادرش می گه ما هستیم ! ولی اینبار واقعا صداشون خیلی بلند بود و حتی چند بار کمک کمک می کرد! من که از ترس قلبم اومده بود توی دهانم. از بچگی از دعوای دو تا آدم و اینکه صداشون بالا بره وحشت می کردم .. الان هم حتی...
خلاصه با نگهبان ساختمان تماس گرفتم و در جریان گذاشتمش... در ضمن گفتم علاوه بر اینکه سر و صداشون مزاحم استراحت ما دو تا مریض شده ... براشون نگران هستم . نگرانم که پسره بزنه یه بلایی سر خواهرش بیاره...
نیم ساعت بعد دیدم سکوت برقرار شد و آقای نگهبان گفت نیلو خانم ساکت شده؟ گفتم بله بهشون تذکر دادین؟ گفت والله تذکر بی فایده بود و چند تا از دوستای پسرشون رو صدا زدم و با کمک اونا رفتیم ایشون رو آوردیم پایین!می گفت باید به پلیس زنگ بزنیم که بیان این خواهر و مادر سرکش منو ببره! اینکه پدرم اینا رو ول کرده رفته و اینا هر غلطی دلشون می خواد می کنن!!
تو دلم گفتم نه اینکه خودش خیلی درست و حسابی هست! والله مست می کنه تا خرخره و می افته به جون بقیه اعضای خانواده. انگار نگهبان فکرم رو بلند گوش داد! یه دفه گفت اینبار حق با این بنده خداست و اینا دیگه از حد به در کردن...
با خودم گفتم اصلا به من چه زندگی خصوصی مردم .. فقط مزاحم استراحت ما نشن. من چکار دارم به قصه های رنگ و وارنگ اونا. زندگی خوم برام کافیه. دیگه حوصله ندارم از اونا هم بشنوم. دیگه مشکلات و دعواهای اونا رو کجای دلم بذارم..
حالا فرداش هم دختر خواهرشوهر مهمونی سورپرایز گرفته بود برای مادرش بعنوان جشن پایان خدمت (بازنشستگی) ...
خیلی حال و حوصله نداشتم ولی خب تو رودربایستی به همسری اطلاع دادم و گفت باشه من آخر شب می رسم. فردا میریم به اتفاق...
حالا اونجا رفتیم صدام که خروسک شده و اصلا هم حال و حوصله ندارم. اینام فیلمشون گرفته که همه اومدن تا خواهر کوچیکه ، خواهرشوهر بزرگه رو بیاره و سورپرایزش کنن. البته اومد و سورپرایز شد بسیار متعجب و کلی خوشحال شد.
ولی من اصلا از این برنامه های غافلگیر کننده خوشم نمیاد. نمی دونم چرا ولی خب خیلی اهلش نیستم...
حالا فکر کنید فردا هم مجددا عروس برادر شوهرم از این تولد سورپرایزها گرفته واسه برادرشوهرم! هیشششششششششششش!
باید فردا هم برم به همچین تولدی خلاصه... امیدوارم به خیر بگذره. الان دو هفته س که خودم مریض بودم و نشده درست مامان رو ببینم. دلم براش لک زده. فردا باید هرجوری شده قبل مهمونی اینا ببینمش تا خیالم راحت بشه. تا بعد...
وقتی خبر دادن مادر مسعود دوست همسری فوت کرده خیلی دلگیر شدم. مراحل بیماری ایشون هم با مامان من بود دور از جون!
با این تفاوت که یکسالی بود که سیمین خانم رو برده بودن به یه آسایشگاه خصوصی... آخه دیگه قادر به حرکت نبود و البته دو پسر و تنها دخترش هم توان نگهداری ایشون رو نداشتن. از طرفی سیمین خانم دیگه قدرت تشخیص زمان و مکان رو هم نداشت لذا اصلا متوجه نبود که خونه خودش هست یا آسایشگاه!
همین ماه قبل بود که از دخترش غزال حال مادرش رو پرسیدم و اظهار خوشحالی کرد که با رسیدگی ها توی آسایشگاه می تونه با واکر راه بره و ما همگی هر روز به دیدنش می ریم .... تا اینکه چند روز پیش خبر فوت مادر بیچاره رو شنیدیم. خیلی متاثر شدیم چون سالها بود می شناختیمش و خانم بسیار فعال و کدبانویی بود با دستپخت عالیییی .. ولی حیف که دیگه عجل مهلتش نداد.
وقتی برای مراسم خاکسپاریش راهی بهشت زهرا شدیم.. با پرس و جو سراغ غزال رو گرفتم که گفتن توی سالن تطهیر منتظر هست! با همسری رفتیم دنبالش فضای بسیار بدی بود. نمی دونم چرا سالن تطهیر انقدر سقفش بلند هست و صدا انقدر توش می پیچه! واااای صدای ضجه و شیون یه خونواده جوون از دست داده موهای تنم رو راست کرده بود. با اشک و زاری شون قلبم فرو ریخت. حال خوبی نداشتم. بالاخره غزال رو پیدا کردم و بهش تسلیت گفتم با صبر و سکوتی وصف ناپذیر دعا می خوند و منتظر بود اسم مادرش از سالن اعلام بشه تا تحویلش بگیرن..
همراه بقیه به قطعه ای که باید دفن می شد رفتیم. باران امان همه را بریده بود. همه چتر به دست زیر بارون منتظر انجام مراسم تدفین. هیچ از این مراسم خوشم نمیاد. سخت ترین و تلخ ترین لحظات زندگی دفن عزیزی هست که تا چند ساعت قبل کنارش بودی...
بعدش اصرار داشتن که به اتفاق برای صرف ناهار راهی رستورانی بشیم که ما قبول نکردیم و تنهایی دخترم و کارهامون رو بهانه کردیم...
خلاصه تو راه برگشت همسری کرفس و میوه تازه کنار جاده رو می دید می گفت بریم بخریم. منم می گفتم اگه یه میلیون دستی هم بهم بدی پایین نمیرم! داشتم یخ می زدم از سرما. بخصوص که زیر بارون مونده بودیم سر خاک انگار سرما نفوذ کرده بود تو جونم...
خودش رفت پایین و با راهنمایی من یه چیزایی خرید..
برگشتنی ترافیک خفنی بود. ساعت 4 بعدازظهر گشنه و خسته رسیدیم خونه. وسط راه غذا خریده بودیم هول هولی خوردیم.. تمام بدنم خسته بود و توی ترافیک خشک شده بود...
بخصوص که خاله پری هم سروکله ش پیدا شده بود... اصلا حالم خوب نبود. فرداش دیدم سینوزیت هم عود کرده و سرم روی بدنم سنگینی می کنه.. هر دو با هم منو از پا درآورده بودن...
باشگاه هم نرفتم ... الان یه کم بهتر شدم هنوز هم پیشانی و بالای چشمام سنگینه... خودم برای خودم سوپ درست کردم و از خودم مراقبت کردم... خلاصه که سخت گذشت...
اصلا از زمستون و مریضی هاش بدم میاد..
اواخر هفته گذشته بود که بروز مشکل فنی در اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات حادثه ای تلخ و غم انگیز را رقم زد و مردم ایران را بشدت متاثر کرد . در این حادثه که منجر به جان باختن 10 نفر از جوانان و نیز مصدوم شدن 25 تن دیگر شد نکته های فراوانی نهفته است که باید به درس عبرتی برای همه مدیران دستگاه های دولتی شود . پس از سر و صدای بازماندگان حادثه ، دانشجویان دانشگاه یادشده و سایر دانشگاه ها و بازتاب گسترده آن در فضای مجازی و رسانه های همگانی مسئولان مرتبط به تکاپو افتادند به وضعیت اتوبوس های فعال در سطح دانشگاه توجهی کنند و متوجه شوند که کلیه وسایل نقلیه عمومی در این دانشگاه مشکل دارند و برای استفاده دانشجویان آن هم در شیب تند جاده های این دانشگاه مناسب نیستند و تصمیم گرفتند از وسایلی مناسب تر استفاده کنند. اینکه پس از این همه سال فعالیت این دانشگاه و سایر دانشگاه های آزاد که شهریه های دریافتی آنان زبانزد است و هر ساله هم بر مبلغ آن افزوده می شود هیچکس تا کنون نبوده که به فکر بازرسی از اتوبوس هایی شود که دانشجویان هر روز از آن استفاده می کنند جای تعجب است و قطعا به سوء مدیریت در رتبه های مختلف دانشگاه باز می گردد که قابل تامل و بررسی و برخورد با مدیران مرتبط است .
در کشور ما متاسفانه این نکته که حتما باید حادثه غم انگیز و پر تلفاتی روی دهد تا مدیران به فکر مخاطبان خود باشند جای بسی تاسف است و نشان از سوء مدیریت و بی فرهنگی در سطوح برخی مدیریت ها در کشور دارد و شاید هم بی توجهی مسئولان به اهمیت جان مردم و یا عدم اهمیت به خواست های مردم است ! اینکه تجربه مدیران در ایران باید با آزمون و خطای آنان به دست آید به هیچوجه قابل قبول نیست . ظاهرا این نوع تجربه آموزی مختص مدیریت در ایران است و به یک فرهنگ تبدیل شده و دایم هم در حال تکرار است . متاسفانه رسیدگی به وضعیت اتوبوس ها دقیقا زمانی انجام می شود که حادثه ای پر تلفات کل کشور را تحت تاثیر قرار داده است ! آیا این حادثه باعث می شود که مدیران دانشگاه آزاد و بالاتر از آنان اتوبوس های سایر دانشگاه ها را هم پایش کنند یا خیر ؟ آیا مسئولی هست که به وضعیت آسانسورهای دانشگاه ها در سراسر کشور و یا سایر تجهیزات و لوازمی که با زندگی فرزندان مردم سر و کار دارد رسیدگی کند یا خیر ؟ مسئولان از این حادثه باید درس عبرت بگیرند و برنامه ای برای بررسی وضعیت همه تجهیزاتی که با جان دانشجویان و دانش آموزان کشور بستگی دارد تهیه کنند و دولت به همه مدیران تذکر بدهد که تکرار چنین حوادثی برای مدیران مربوطه تبعات وخیم خواهد داشت. دانشجویان نیز باید مراقبت کنند با هر موضوعی که با جان آنان بستگی دارد برخورد می کنند مراتب را بلافاصله به مدیران دانشگاه تذکر دهند و خواستار رسیدگی به آن شوند قبل از اینکه فاجعه ای مشابه حادثه اتوبوس دانشگاه علوم تحقیقات روی دهد. اگر بعد از سوختن دانش آموزان و سرنگون شدن اتوبوس سربازان و ترمز بریدن اتوبوس دانشجویان و جان باختن آنان مسئولان این مدل موضوعات را با جدیت دنبال می کردند شاید شاهد حادثه دانشگاه علوم تحقیقات نمی بودیم . ای کاش مسئولان امر به خود بیایند و پیش از پرپر شدن جان عزیزان این سرزمین دست بکار شوند و شرایط مناسب تری را برای تحصیل آنان فراهم آورند.