خاطرات و مسایل اجتماعی روز

سلام به همه دوستان وبلاگی. سال نوی شما مبارک البته با تاخیر...

امیدوارم حال همگی تون خوب باشه و در سلامت و آرامش کامل باشین. منم خداروشکر هنوز زنده م. اسفند پر ماجرایی داشتم و شلوغ بودم. راستش از اونجایی که پسرم برامون دعوتنامه داد... سرگرم انجام کارای دریافت ویزا و اینا بودیم. به نظرم چون راه طولانی هست تا کانادا، و پرواز باید عوض کنی و شرایط کرونایی فعلی سفر سختی هست.. ولی خب پسرم اصرار داره که حتما اقدام کنیم و تو شرایطی که مقدور بود ، به دیدنش بریم.

وقتی خانمی که مسئول سابمیت پرونده مون بود بهمون گفت که براتون وقت انگشت نگاری گرفتم و باید حتما یه سفری داشته باشین یه یکی از کشورهای همسایه... اونم تو اسفندماه، داد از نهادم بلند شد! گفتم آخه تو این شلوغی آخر سال؟ نمیشه به ماههای بعدی موکول بشه؟ که فرمودن خیر تا 4 فروردین وقت دارین و بهتون توصیه می کنم که همین اسفند انجامش بدین چون بعد هزینه هتل و بلیت شامل های سیزن می شه و خیلی گرونتر درمیاد!

منم کلا کارهای خونه تکونی و شخصی خودم رو جلو انداختم و هول هولی همه رو ردیف کردم. خیلی بهم فشار اومد ولی خب بهرحال انجام شد...

یه هفته به پروازمون به ترکیه مونده بود یعنی هفته دوم اسفند که روز بارونی بود و آماده شدم فقط یه کارت بانکی برداشتم و رفتم که نون بخرم از سر کوچه ... دو سوم عرض خیابون رو رد کرده بودم که یه 206 از سر پیچ خیابون فرعی مثل اجل رسید و انقدر سرعتش بالا بود که هرچی تلاش کردم سریعتر برم موفق نشدم و خلاصه زد بهم و پرتم کرد دو متر اونورتر...

بله درست مثل همینا که تو فیلم ها می بینیم. پرت شدم و هیچی نفهمیدم! بعدش امتحان کردم دیدم می تونم دست و پام رو تکون بدم... بلند شدم و فقط سمت چپ سرم که به زمین خورده بود تیر می کشید و درد می کرد. چون بدنم داغ بود هیچ احساس درد دیگه ای نداشتم. راننده یه جوان 33 34 ساله بود. با ترس اومد گفت خانوم شما خوبین؟ با عصبانیت گفتم با این رانندگی وحشیانه تو بله خیلی خوبم! مرد حسابی چرا سر پیچ با این سرعت میای؟ اصن ایست نه یه نیش ترمز نزدی ببینی کسی رد نمیشه حتی !

گفت بخدا ترمز گرفتم ولی لیز بود ترمزم نگرفت! گفتم دیگه بدتر تو بارون با این سرعت رانندگی می کنن؟ هی التماس که بیاین ببرمتون اسکن از سرتون انجام بدین که طوری نشده باشه! گفتم اصلا با تو هیچ کجا نمیام. با این ارابه مرگ! خلاصه یه آقایی جلوی نونوایی گفت این خانم بدنش گرمه حواسش نیست! بذار من شماره پلاکش رو بنویسم. بعدم شماره تلفن طرف و اسمش رو پرسید و روی یه برگه نوشت و داد دست من! بعدش خودم راه افتادم سمت خونه... دنبالم اومد که خانم توروخدا بیا ببرمت بیمارستان. گفتم نمی خوام. خودم با همسرم میرم ولی تو دیگه برو خونه بشین و با این دستفرمون رانندگی نکن تا یکی دیگه رو نکشتی!

اومدم خونه و وقتی همسر و دخترم رسیدن زدم زیر گریه! جریان رو گفتم براشون و همسر با اصرار منو برد بیمارستان و اسکن از سر و اینا انجام دادیم. خداروشکر جوابش اوکی بود و مشکلی نداشتم. تا اینکه شب از بدن درد نتونستم بخوابم. صبحش دیدم سمت راست بدنم که ماشین زده بود حسابی کبود شده و قسمت چپ سرم دردناک و متورم بود. همینطور آرنج دست چپم هم درد می کرد.

از شب دوم موقع خواب سرگیجه هایی رو تجربه کردم که تو عمرم تجربه نکرده بودم. دیدم من و اتاق و جهان داریم با هم می چرخیم! فرداش از یه دکتر مغز و اعصاب وقت آنلاین گرفتم و اسکن سرم رو براش فرستادم. تماس گرفت و گفت مشکلی نیست تو اسکن ولی سرگیجه هات بخاطر شدت ضربه هست که گوش میانی که کار تعادل رو برعهده داره هست که کریستالها از جای خودش خارج شده! یه سری نرمش داد که انجام بدم بلکه بهتر بشه. نرمش ها خوب بود ولی ابتدا خیلی گوش راستم که صدمه دیده بود اذیتم می کرد...

الان خداروشکر بهترم. تعداد سرگیجه ها کمتر شده ولی کامل از بین نرفته... خلاصه قرار بود کلا باهاتون خدافظی کنم و با این دنیا وداع کنم برای همیشه... ولی انگار هنوز وقتش نرسیده بود.

تو پست بعدی هم از سفر به ترکیه و انجام انگشت نگاری براتون خواهم گفت. تا اون موقع همه تون رو به خدای بزرگ می سپرم. خدافظ


برچسب‌ها:
تصادف, ویزا, اسفند
+ یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۱6 PM نیلو گلکار |