خاطرات و مسایل اجتماعی روز

خب با اجازه تون الان دو هفته س که ماشین لباسشویی رو برای تعمیر بردن و بنده موندم با یه سبد لبریز از لباسهایی که باید شسته می شدن. اول همسر گفت بهتره بریم شمال که لباسهامون رو هم بشوریم! گفتم عمرا... تو این وضعیت قرمز کرونایی بنده از جام تکون هم نمی خورم. آخه اولش تعمیرکار قول یه هفته ای رو به من داد و از اونجایی که بنده مطمئن بودم بدقولی خواهد کرد، تا ملافه و حوله و لباسهام رو تا دونه آخر شسته بودم... بعدش دوست صمیمی دخترم که واسه خودش دکتر داروساز شده و الان رفته شمال طرح بگذرونه اومد تهران تو تعطیلات. دخترم هم باهاش راحته، لذا سبد رخت رو زد زیر بغلش و رفت خونه دوستش و لباسها رو شست و فرداش آوردJ

روز دوشنبه تولد همسری بود و البته سالگرد ازدواجمون... راستش خواهرزاده همسر به دخترم پیغام داده بود که ما به اتفاق خاله می خوایم کیک بگیریم و بریم محل کار دائی جان و سورپرایزش کنیم! دخترم هم گفته بود وا معنی نداره که مامان من نباشه. بعدم چرا محل کار خب مامانم می خواسته مهمونی بگیره و فقط چون وسط هفته بود مستأصل بود.... این بود که همون روز دوشنبه مهمونی رو برگزار کردیم. اینکه چقدر دلشوره داشتم که تو وضعیت کرونایی چطور میشه... بماند. ولی خب همش فاصله اجتماعی رو رعایت کردیم و پروتکل رو مراقبت کردیم و هرچی بود برگزار شد رفت.. حالا اگه بنده تا دو هفته دیگه اوکی بودم ایشالا که کرونا نگرفتم و سالم می مونم...

برای کادوی تولد همسر هم من و بچه هام مشارکتی یه " فیدیبوک" یا همون کتابخوان الکترونیکی خریدیم. یکی از خواهرا یک کیف چرم جمع و جور که میشه لپ تاپ هم داخلش گذاشت گرفت و خواهر دیگه صندل چرم. خواهر منم یه پیراهن چهارخونه اسپرت و یه تی شرت یقه دار سه دگمه. پسر خواهرش هم یه تیشرت یقه دار سه دگمه ایضا یه شلوارک کتون سفید. همه خوشگل و سایز بودن الا اون صندل که یه سایز بزرگ بود و همسر به هیچ طریقی زیربار نمی رفت بهش بزرگه. آخر خواهرش فاکتور خرید رو به من داد که براش عوضش کنم. خلاصه صبحش که برای تمدید کارت بانکی رفتم ، اونم زدم زیربغلم و رفتم عوضش کردم. فرداش صندل رو گذاشتم جلو پاش که بپوش ببینم اینا چی می گفتن که بزرگه بزرگه! پوشید گفت بابا عالیه! الکی می گن... من باید راحت باشم که هستمJ

اون شب که تولدش بود هی می گفت البته که سالگرد ازدواجمون هم هست... عزیزم همش می خواست یه جوری توجه رو از روی خودش برداره و با من شریک بشهJ)))

هرسال هم همگان تلاش می کنن که سورپرایزش کنن ولی به دلایلی خراب میشه! اول که پسرم صبح ارتباط تصویری گرفت و بهش تبریک گفت. بعدش بانکها یکی یکی پیام دادن که تولدت مبارک! بعدش خواهرم پیام داد و گفت حالا بعدا حضوری می بینمتون. فقط گفتم اول تبریک بگم! حالا اصلا نمی دونست که این مهمونی برای تولدش قراره برگزار بشه! فکر می کرد چون قراره پسر خواهرش مهاجرت کنه قبل رفتنش مهمونی دادم. از پیام خواهرم شرمنده شده بود که کاش می گفتی خواهرت هم بیاد... البته شرایط کروناس می دونم ولی کاش می اومد. می خوای بهش بگی! منم در سکوت و لبخند گفتم حالا پیام می دم بهش... وقتی شب همه رو دید خیلی عادی فکر می کرد که همه بخاطر همون مهمونی خداحافظی جمع شدن اما همین که خواهرم رو دید گفت عجب شما هم اومدی؟! خوشحالم کردی و اینا که دیگه قصه تولدش پیش اومد. حالا ظهرش هم دخترم به بهانه خرید چند تا وسیله شام رفته بود خرید و همسری هم همش می گفت ای بابا این دختر دیر نکرد؟ چقدر مگه خرید داشت و اینا... نگو دخترم دنبال گل و شیرینی هم بوده... دیوانه شدم تا اینکه دخترم رسید و گفت بابا کو؟ گفتم رفت جلسه  و برمی گرده ولی انقدر که سوال کرد و فضولیش گل کرده بود خستم کرد ...

شب خوبی بود و خوش گذشت .... فقط عروس خواهرشوهرم خیلی رومخم بود. از اونجایی که خواهرم چند سالی هست بخاطر دخترش یه هاپوی کوچولو دارن و شوهرش هم فوت کرده و تنها هستن و البته من که شدید فوبیا دارم و اگه قرار باشه برم خونه خواهرم از قبل می بره می ذاره کلینیک... حرف شده بود و این عروس خانم هی به من می گفت شما چرا از این هاپوی سفید و تمیز انقدر می ترسی! گفتم خب دست خودم نیست که فوبیا دارم. ول کن نبود که وا باید با خودتون کنار بیاین. حالا خودش رو یادش رفته بود که یه بار پیک نیک که رفته بودیم ، گربه ها رو می دید انقدر جیغ می زد که آبرومون رو برده بود و همش باید می گفتیم هیس بابا اینجا نمیاد... من خودم هم از گربه و هم سگ می ترسم و شدیدا فوبیا دارم ولی دیگه مثل ایشون جیغ نمی زنم. حالا خاله ش و خواهرش چند وقتی هست که گربه نگه می دارن و ایشون فاز کلاس و روشنفکری برداشته و مدام از حیوانات خانگی می گه که تنهایی آدم رو پر می کنن!!! منم اصلا به روش نیاوردم و فقط نگاهش می کردم که مدام تکرار می کرد که چرا با این هاپو کنار نمیای!!!

بهرحال تولد همسری هم برگزار شد و چند روز دیگه باید تولد پسرم رو تبریک بگم که البته بچه م فعلا دور هست. با ماریا هماهنگ کردیم که یه ایرپاد اپل براش سفارش بده و همسر هم پولش رو براش واریز کرده که ایشون هم بی نصیب نمونه از کادوی تولدJ

راستی بخارشوی هم همسری برد امروز برای تعمیر... امیدوارم وسایلم دیگه خراب نشن که تو این اوضاع وانفسا اصلا دیگه حوصله تعمیرات و خرید وسیله ندارم... مراقب خودتون باشین دوستان گلم. کرونا از شما دور باد و همیشه سلامت وشاد باشین الهی.


برچسب‌ها:
تولد, سورپرایز, سالگرد ازدواج, صندل
+ پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۹5 PM نیلو گلکار |

سلام به دوستان وبلاگی خوبم...

بازم ممنونم که احوالپرس بودین و طبق معمول شرمنده فرمودین. راستش نمی دونم انرژی های منفی تو خونه اومده یا اینکه وسایلم هم مثل خودم سالمند شدنJ هر روز ناله یکی شون درمیاد. ابتدا که کیبوردم مشکل پیدا کرد. انگار به خاطر کرونا و الکل بازی صدمه دید. با همسر رفتیم پایتخت، ماشاالله همه شکم سیر ... از هر کدوم می پرسیدم تعمیر هم داره یا نه جواب سربالا می دادن و اینکه صرف نداره تا اینو باز کنم و ببینم  200 تومن برات خرج داره! خلاصه مجبور شدم یکی دیگه بخرم. با اجازه تون یک میلیون و صد یه کیبورد خریدم! بخاطر گردنم مجبور شدم چون به توصیه دکترم باید لپ تاپم روی استند باشه و از کیبورد جدا استفاده کنم. بهرحال شرایط بدی شده و زمانی که یه وسیله م خراب میشه فقط می گم یا مکه مکرمه... یا مدینه منوره...

مدتی هست که لباسشویی هم صداش دراومده و هی می گه منو عوض کنین. من دیگه نمی کشم بابا. خسته شدم از بس ازم کار کشیدین. ولی ما دست از سرش برنداشتیم هنوز. رفته بودم هایپر دیدم ماشین لباسشویی ایرانی که خیلی هم کیفیت بالایی نداره مثل پاکشوما و اینا رو گذاشته بالای 9 میلیون! برندهای خارجی رو هنوز دنبالش نرفتم ... اما تعمیرکار اومد و گفت گیربوکس خراب شده. من که تا حالا فکر می کردم فقط خودرو گیربوکس داره... با اجازه تون حدودی گفته 4 میلیون خرج داره!

یه روزم که یخچال همش ناله می کرد انگار اتوبوس پشت خونه روشن باشه... همونقدر پر سروصدا. همسر کشید جلو و پشتش رو جاروبرقی گرفت. گریس کاری کرد و صداش قطع شد. فرداش دیدم از زیرش آب میاد! باز شلنگ تصفیه آب نشتی داشت. اونم همسر درست کرد. دیدیم حالا یخساز کار نمی کنه... دیگه اصرار که زنگ بزن تعمیرکار .. تو هم وقت نداری و هم می خوای با آزمون و خطا درست کنی و منم حوصله ندارم. روزی که خونه خواهرم بودم، زنگ زده بود و طرف کلاس گذاشته بود که حالا میرین تو لیست و بعدا زنگ می زنیم و ... بازم خودش دست به کار شده بود و متوجه شده بود یه پیچ تو جابجایی ها افتاده و نصبش می کنه و بالانسش درست میشه و ایضا یخساز... حالا هی که میره آشپزخونه می گه کسی یخ نمی خواد!؟ درضمن یخ هم داریمJ)

آخر هفته کوزت بودم و باز دیدم حالا بخارشور کار نمی کنه. دیگه با این زانوی دردمندم با دستمال و اسپری افتادم به جون سنگ کف آشپزخونه....

امیدوارم وسیله بعدی دیگه ای خراب نشه که سر به بیابون می ذارم . خسته شدم دیگه والله.

کرونا هم که هنوز قربانی میگیره و دست از سرمون برنداشته... فقط پیاده روی روزانه دارم. خرید به ندرت میرم. تلاشم اینه که حتی الامکان با این اوضاع خونه بمونم. فقط امیدوارم به خیر بگذره و شرش گریبانگیرمون نشه... شرایط طاقت فرسایی شده.

یه هفته ای از مراسم چهلم مامان می گذشت که خواهرهای همسری اومدن و زحمت کشیده بودن برای من و همسر و دخترم لباس گرفته بودن تا طبق رسوم رخت عزا رو از تن ما دربیارن... دستشون درد نکنه! راستی امسال هم قرار شده، نذری که در ایام محرم داشتیم و یه روز غذای هیئت رو بعهده می گرفتیم بخاطر شرایط فعلی به صورت نقدی و یا بسته معیشتی به نیازمندان کمک کنیم . چون بهتره تجمعی نباشه حتی بخاطر عزاداری حسینی که خدای ناکرده آمار مبتلایان و فوتی ها فاجعه بارتر بشود... دوستان گلم مراقب خودتون باشین. لطفا ماسک فراموش نشه. ایضا فاصله اجتماعی و حتما دستاتون رو مرتب بشورین و ضدعفونی کنین. نو هاگ، نو تاچ و نو کیس رو سرلوحه زندگی قرار بدین. یادتون باشه ماسک 98.5 درصد پیشگیری می کنه از ابتلا به کرونا و رعایت فاصله اجتماعی. اما واکسن تنها 75 درصد موجب پیشگیری از ابتلا به کرونا خواهد شد...


برچسب‌ها:
تعمیر لوازم خانگی, لباسشویی, یخچال, کرونا
+ یکشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۹1 AM نیلو گلکار |