|
خاطرات و مسایل اجتماعی روز |
مامان ما سه شنبه قراره بریم رستوران و ولنتاین رو جشن بگیریم.. حالا بابای رمانتیک من چه تدارکی واسه شما دیده؟ خندیدم و گفتم عزیزم بابای تو که تولد من علی رغم اینکه اول عید نوروز هست رو بازم به زور یادش می مونه! چه برسه به ولنتاین...
پیش خودم گفتم ولنتاین روز خاصی نیست واسه من... چون همسری ولنتاین رو تو جاهای دیگه به من نشون می ده. مثلا وقتی از بیرون اومدیم و کلی کار ریخته سرم می گه نمی خواد شام بذاری و از بیرون زنگ می زنم می گیرم... خب این می تونه بهترین و لذیذترین غذای ولنتاین باشه برام...
یا وقتی خاله پری و درداش امانم رو بریده، و با یه کیف آبجوش و مسکن ازم دلجویی می کنه از صدتا ابراز عشق ولنتاینی با ارزش تره...
وقتی از میگرن هایی که گاهی دست از سرم برنمی داره خسته می شم و نصفه شب هم ولم نمی کنه... همسری کلی سرم رو ماساژ می ده تا یه کم از دردام تسکین پیدا کنه... از صد تا ابراز عشق ولنتاینی لذت بخش تره...
زمانی که بخاطر اوقات فراغت ما در به در دنبال یه ویلای خوب می گرده و هر چی پس انداز داره رو از بانک می کشه بیرون تا این ویلای خوشگل رو بخره یعنی عاشق خانواده ش هست و این با ارزشترین کادوی ولنتاینی هست برای ما...
حالا چهار تا شکلات و خرسی که جوونای این دوره زمونه که اکثرا هم با پول پدرشون واسه به قول خودشون عشقشون می خرن و می خوان ابراز عشق کنن که نشد کادوی ولنتاین... والله.
مدتها بود که نمی شد بیام اینجا...
دلم برای همه دوستان تنگ شده بود. راستش کارهای سایت و رسانه ای زیاد شده بود. البته الان هم زیاده ولی خب این وسطا یه فرصت پیدا کردم که بیام و از خودم بنویسم.
یه کم که درگیر دریافت کارت ملی هوشمند و بعدش تمدید گواهینامه و ... این کارای اداری بودم. که همیشه می گم پیگیری اداری تو ایران سرطانه!!!
بعدش یه کم درگیر دندونم بودم. یکی از دندون های ردیف پایین اون ته ... هر وقت آب سرد می خوردم حساس شده بود. به دندونپزشکم زنگ زدم و برای سه روز بعد بهم وقت داد. توصیه به خوردن آموکسی سیلین که التهابش رو کم کنه.
بالاخره رفتم و یه پرکردگی ساده بود ولی گفت یه عکس هم بعد دوسال بگیر ببینم بقیه در چه حاله. خوشبختانه طبقه پایین مطبش عکسبرداری بود رفتم یه عکس کلی گرفت و دکترم گفت اوکی هست خوشبختانه.
البته دخترم هم که دندون عقلش داره درمیاد یه کم اذیتش می کرد که نشون دکتر داد و یه کم روش کار کرد که تیز شده بود آزارش نده. جالبه که وقتی حین امتحانات دانشگاهش هی اذیتش می کرد و به همسری می گفت، همسری هم فکر کرده دندون بچه حکایت در کابینت و .. داره می گه برو اون سوهان رو بیار تا برات درستش کنم!!!! به دخترم می گم بی خیال این بابات رو که دیدی دست به آچار هست... روی آدم ها هم مثل بقیه اشیا کار می کنه اونوخ.
تا یه هفته ای هم باز دندونم حساس بود... خداروشکر الان بهترم. همیشه تو این مواقع یاد حرف مامان بزرگم می افتم که می گفت: هنوز دندون درد نگرفتی که عاشقی از یادت برهJ)
این روزا وقت سر خاراندن ندارم. هم بارگذاری خبر روی سایت و هم کانال و هم تایید بقیه خبرهایی که همکاران می ذارن. این بخش قضیه خیلی سخت تره. چون مثل تعمیر لباس توسط خیاط می مونه. اگه خودم خبر بذارم از اول همه چی رو اصوله و عکس مناسب و ... ولی این همکاران گرامی نمی دونم از روی بی دقتی یا کم کاری یا دل ندادن به کار و یا کم دانشی یا هرچی که هست... خیلی خبرهاشون مشکل داره و کلیییییییی وقت منو می گیره تا درست بشه و قابل انتشار باشه...
گاهی فکر می کنم کارم شبانه روزی شده اصلا. دیگه نباید اسم دورکاری روش گذاشت. خداروشکرکه هنوز باشگاه رو میرم و یه نفس می کشم وگرنه دیگه هیچی...
دخترم ترم آخر رو به پایان رسوند و خداروشکر نمره هاش هم خوب بود. می گه یه استراحت کنم و بعدش برم سراغ فوق...
پسرم هم همچنان با ماریا خوبن و درگیر روزمره ها شدن و فعالیت های کاری...
بالاخره همسری موفق شد ویلای مورد نظرش رو پیدا کنه. البته با پسرم رفتن و دیدن و پسندیدن ... عکساش رو به من نشون داد. به نظرم قشنگ بود و جاش هم دلباز و خوب بود. ولی قیمتش هم کم نبود. حالا امروز قراره قولنامه کنن .. امیدوارم بی حرف پیش همه چی بخیر بگذره. همسری رو هرگز انقدر خوشحال ندیده بودم. از بس دوست داشت که حتما یه ویلا تو شمال داشته باشیم و گهگاه برای تجدید قوا بره شمال... نمی دونم چرا من جنوب رو برای تجدید قوا بیشتر دوست دارم. شاید چون همیشه هوای گرم و مطبوعی داره.
بهرحال انگار معلوم شد که ما هم برای تعطیلات عید باید به کجا بریم...
امیدوارم حال همه دوستان وبلاگی خوب باشه و این مدت خاطرات قشنگی رو تو زندگی شون رقم زده باشن.
با جگرهای پریشان شده از رفتن تو
با پدر گفتن یک کودک گریان چه کنم؟
با صدای زن و فرزند تو و خانه ی تو
با غم تازه در این کلبه ی احزان چه کنم؟
چشم ها گشته دوتا در غمت ای خوب وطن
با غم خفته در این شهر و خیابان چه کنم؟
با تن سوخته در آتش عریان چه کنم؟
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم؟