خاطرات و مسایل اجتماعی روز

بازم هوا ابری شد و دل ما هم گرفت. دلم یه جرعه آرامش می خواد. دلم آفتاب می خواد. اینطوری که سرد و ابری باشه انگار مغز آدم هم منجمد میشه و دیگه کارایی نداره. لااقل تو من اینطوریه!

دیشب همسری اومده خونه می پرسه شام چی داریم؟ گفتم سبزی پلو با ماهی. می گه نیلو تو احیانا با آشپز اداره ی ما یک روح در دو کالبد نیستین! می گم چطور؟ می گه اکثرا تو همون غذایی رو درست می کنی که آشپز اداره ظهر به خوردمون میده! می دونی البته اونا برنامه ی هفتگی دارن. می خوای نمونه برنامه غذایی اداره رو برات بیارم که تکراری نشه؟ می گم باشه می تونی برنامه غذایی تون رو بیاری ولی من اگه هوس یه غذایی رو بکنم و موادش هم تو خونه باشه اصلا به برنامه ی هفتگی کاری ندارم!

دخترم از کلاساش که این هفته ی آخر ترم هست می گفت و می خندید... از روش خداحافظی استاداشون و حرفای بچه ها. پسرم هیچوقت انقدر از کلاساش حرف نداره که برام تعریف کنه مگر یه قضیه ی جالب توجه... ولی دخترم از زمانی که سوار تاکسی میشه و به کلاس می رسه برام تعریف می کنه تا وقایعی که سرکلاس بعضا اتفاق می افته و اظهار نظرات بچه ها و واکنش استاد و ... گاهی خسته میشم ولی تو ذوقش نمی زنم و نشون می دم که بله دارم گوش می دم و گاهی اظهار نظر می کنم که بدونه دارم توجه می کنم!

راستی چرا این دو جنس انقدر با هم متفاوتن؟ گاهی اگه از همسری نپرسم خب چه خبر چه اتفاقاتی امروز افتاد شاید خودش چیزی نگه بازم مگه خیلی جالب توجه بوده باشه براش.. ولی من همیشه یه تعریفی دارم  که با آب و تاب بگم. حتی اگه کل روز رو تو خونه بوده باشم!

بازم یه سریال شروع شد و همسری که حوصله نداشته قسمتهای قبلش رو ببینه ازم می پرسه این جریانش چیه؟ منم سیر تا پیاز اونو کامل براش تعریف می کنم و بعد از ده دقیقه از تماشای سریال حوصله ش سر میره و می گه من میرم استراحت کنم نمی خوام ببینم! می گم پس چرا انقدر ازم انرژی گرفتی که برات تعریف کنم؟ می گه نیلو ببین بعدا بقیه ش رو برام تعریف کن تو از خود سریال جذابتر و بهتر می گی و تمام صحنه رو می تونم تصور کنم... می گم هندوانه کیلویی چند؟ می زنه زیر خنده که قیمت نداره!

پسرم امروز یه امتحان آزمایشگاه داره... ازم خواسته براش دعا کنم! می گم تو چرا به موقع درساتو نمی خونی که شب امتحان مثل ام پی تری بخونی که انقدر دست به دامن ائمه بشی؟ می گه فرصت ندارم مامی! اون دنیا می خوام به خدا بگم چرا یه شبانه روز همش 24 ساعت بود! خب وقت کم میاره آدم!

 

+ سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۱12 PM نیلو گلکار |