| خاطرات و مسایل اجتماعی روز | 
بخاطر مشکل کم خونی و آلودگی هوا و تشدید میگرنم این چند روز مدام از سردرد رنج بردم. روز اربعین یکی از دوستای همسری گفته بود یه مراسم کوچولو برای ظهر داریم در ضمن بیا که حتما غذای نذری ببری... تو این فاصله علی رغم وضعیتی که داشتم پیش بندم رو بستم و رفتم تا یه سروسامونی به آشپزخونه بدم... گفتم تا همسری نیست بهتره سرم با کار گرم بشه! از بچه ها هم که روز روزش توقعی نباید داشت برای کمک! وای به حال شب تارش که دارن برای امتحانا آماده میشن. این بود که مشغول شدم و در حالی که سالن رو جارو می کشیدم همسری از راه رسید، با دیدن من کفری شده بود و می گفت نیلو تو مگه سردرد نداشتی... مگه قرار نشد استراحت کنی؟ این چه وضعیه؟ گفتم می دونی که وقتی خونه رو با این وضعیت بهم ریخته می بینم حالم بدتر میشه! یه دفه پسرم از اتاق زده بیرون و با زیر کردن صداش ادای منو درمیاره... "وا! یکی از در بیاد تو نمیگه این خانوم چقد شلخته س! واه واه چه خونه ی کثیفی".
همسری هم مثل بچه ها پیش بند رو از من باز کرد و پرتش کرد یه گوشه آشپزخونه و همینطور نگاه چپ چپ من روی پیش بند بود که رفت و اون رو انداخت توی ماشین لباسشویی! و گفت حالت بد نشه بهم نریختم آشپزخونه رو... به زور گفت برو سریع دستهاتو بشور بشین غذا آوردم بعد از ناهار من خودم کمک می کنم بقیه ی اتاق هارو جارو می کشم.
شبش هم برادرم از قبل دعوت کرده بود بخاطر اربعین مراسم داشت ولی من که نمی تونستم با این وضعیت برم تو اون شلوغی ... دخترم که گفت من امتحان دارم و فقط پسرم شرکت کرد. حالا سیل اس ام اس های خواهرام بود که نیلو پس کجایی ... چرا نیومدی و اینا. منم جواب دادم حالم خوب نیست و نمی تونم بیام. حالا نوبت مامانم بود که ببینه چی شدم که نرفتم. یه نیم ساعتی نصیحتم می کرد که چی بخور و چکار کن و استراحت کن و مراقب خودت باش. منم که حال و حوصله ی حرف زدن نداشتم همه رو با اوهوم و چشم ... جواب می دادم.
دیروز همینطور که روی کاناپه دراز کشیده بودم همسری کانال فیزیک رو آورده و کلی مسخره بازی درآورد که من حالم بهتر بشه! همزمان با خانومه ورزش می کنه و پا به پای خانومه حرف می زنه و می گه به به این خانوم عجب قشنگ تمرین می ده! اگه ایشون مربی من باشه که یه ماهه مدل میشم!!! حالا من خنده م گرفته ولی باور کنین حتی نای خندیدن نداشتم. بهش می گم تو خودت رو بکشی هم این خانوم مربی شما نمیشه آخه اینجا ایرانه ...
خلاصه تعطیلات مزخرفی بود... بنده همش یه وری خوابیده بودم و حس و حال خودم رو هم نداشتم. خداروشکر امروز کمی بهترم. امیدوارم حداقل شما تعطیلات خوبی رو گذرونده باشین.