خاطرات و مسایل اجتماعی روز

چهار سالی می شد که قسمت نشده بود بریم زیارت امام رضا (ع) .  تازه اون سال هم بابت کلاسایی که همسری برای تدریس دعوت شده بود رفتیم...

امسال هرطوری بود پیگیری کردم و چند هفته پیش راهی شدیم.. حس خوبی بود. بسیار شلوغ بود. پاکستانی ها و عربها زیاد بودن. مردم خودمون هم همینطور. فضاش رو دوست داشتم... ولی یه شب ازدحام خیلی زیاد بود چون شب زیارت خاصه امام رضا بود...

نشد اون شب داخل حرم بشیم و تو همون حیاط صحن آزادی جاگیر شدیم و نماز خوندیم...

از هتل تا حرم یه ربع پیاده روی بود و گاهی هم بی آر تی سوار می شدیم... بین راه صحنه های زیادی می دیدیم. مثلا صحنه گشتن سطل آشغال یه زن دستکش به دست در حالی که پسر 4 ساله ش رو روی پاش خوابونده بود... یه چند تایی نان رضوی خریده بودیم بین راه ... دخترم همش رو داد به خانمه...

یه بار دیگه باز یه خانمی که زباله های بازیافتی رو توی گونی به دوش می کشید دیدیم و یه ظرف غذایی که از رستوران اضافه اومده بود رو بهش دادیم... بیچاره بال درآورد...

با خودم گفتم در جوار حرم امامی به این بزرگی باشی و گرسنه... احساس بدی داشتم. کاش بهشون رسیدگی می شد...

یکی دو روز آخر همسری حالش خوب نبود... به ما هم نمی گفت ولی صورتش نشون می داد که حالش خوب نیست... روزی که توی فرودگاه می خواستیم بارهامون رو تحویل بدیم رسما نمی تونست تکون بخوره...

نگرانش شده بودم. مشکل گوارشی پیدا کرده بود.. به محض اینکه رسیدیم تهران. براش نوبت دکتر گرفتم. به زور وسفارش ما رفت دکتر ... براش تجویز جراحی شد... خیلی اورژانسی... بیمارستان ابن سینا...

در کل عمل جراحی خوب پیش رفت ... ده روزی هم مشغول پرستاری بودم... خلاصه که روزهای خسته کننده ای بود. از یه طرف مریضداری و از طرفی پذیرایی از عیادت کنندگان. خیلی کسالت بار بود..

تا اومدم استراحت کنم خاله پری اومد سراغم!!! انگار نباید خیلی نفس بکشم... بهرحال این نیز بگذرد...

+ شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۶4 PM نیلو گلکار |