خاطرات و مسایل اجتماعی روز

به قول یکی از دوستان نزدیک یک سالی هست که نشد بیام اینجا... سلام به همه ی دوستان مهربون وبلاگی. راستش انقدر این شبکه های اجتماعی دیگه وقت آدم رو می گیرن که سخت میشه بیام اینجا! بخصوص توئیتر... ولی چشم اینجا هم برای شما می نویسم. خب جونم براتون بگه که همینطور که پرونده مهاجرت دخترک درحال گذروندن پروسه ی خودش بود یه روز اومد گفت مامی من با یه پسری آشنا شدم و اینا و قصد داره با خونواده بیان خواستگاری... پدرش به شدت مخالف چون می گفت تو دیگه اگه ازدواج کنی، پروسه مهاجرت رو بیخیال می شی و تو این مملکت به جایی نمی رسی و ببین برادرت رفته و اون طرف چقدر موفق شده و برای خودش مدیر بخش بزرگی توی اون شرکت شده و حتی تمام ماموریت های کاری با رئیس همراه میشه و کلی چیز یاد گرفته و جای پاش رو تو اون شرکت محکم کرده و مطمئنم که تو هم مهاجرت کنی قطعا پیشرفت خواهی کرد و اینا... ولی بهرحال دخترک پیروز شد و با شرط اینکه خواستگارش هم همین قصد رو داره ،موفق شد ما رو راضی کنه. این شد که هم یه سفر با هم به ترکیه رفتیم و امتحان آیلتس رو داد و نسبتا هم نمره خوبی گرفت و هم جشن عقدی براشون برگزار کردیم... البته داماد فوق لیسانس هست و فعلا سرباز... تابستون انشالا خلاص میشه ... اما جشن عقد بدون حضور پسرم برگزار شد متاسفانه!چرا چون با موشک هایی که آقایون حواله کرده بودن اونور! خب پروازها بسته شد و پسرم طفلی که این همه راه رو اومده بود قطر و تا بغل گوشمون رسیده بود بعد از چهار روز کنسل شدن پروازها به ایران، دست از پا درازتر و بسیار ناراحت به کانادا برگشت... موقع عقد توی محضر ویدئوکال کردیم و اونطوری در جریان قرار گرفت. دخترک خیلی ناراحت بود ولی خب دیگه قسمت این بود و دیگه نمی شد کارش کرد... نکته جالب اینکه از اونجایی که داماد خواهر نداره و فقط دو خانواده شرکت داشتیم تو محضر، قرار بود ماریا رو سرشون قند بسابه و نشد که باشه و برادر داماد این وظیفه رو بعهده گرفت) همش هم وسطای کار از من می پرسید درست دارم انجام می دم یا نه! منم بهش اطمینان خاطر می دادم که بله درسته خلاصه که بنده الان هم مادرشوهر هستم و هم مادرزن... تجربه ی جالبی هست امیدوارم همه ی جوانان خوشبخت بشن و به آرزوهای قشنگشون برسن...


برچسب‌ها:
مهاجرت, آیلتس, ازدواج, پرواز
+ جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳5 PM نیلو گلکار |