خاطرات و مسایل اجتماعی روز

همین که پسرم گفت مامی برگردیم ایران یه ماهی باید مزاحم شما باشیم تا یه سری تغییرات تو خونه خودمون بدیم کلی استقبال کردم...

ولی خب از اونجایی که مدتهاست تشک های پنبه ای رو که داشتم برای کمک به خونواده های بی بضاعت رد کرده بودم رفته بود... اونم به دلیل کمبود جا و عدم استفاده طی این سالها. با خودم گفته بودم بهتره اینارو به بنده خداهایی بدم که استفاده دارن...

حالا با وجود برگشت بچه ها و از اونجایی که تشکهای آماده ابری اصلا راحت نیست، مجبور شدم به لحاف دوزی نزدیک خونه مامان مراجعه کنم و سفارش دوخت دو تا تشک پنبه ای رو بدم!!

دیروز هم مجددا به مولوی رفتم برای خرید پارچه رو تشکی و رو بالشی ... گلدار شاد گرفتم. روکش زیپ دار می دوزم که برای شستشو هم راحت تر باشم...

حالا این وسط خاله پری هم مزاحم همیشگی بود...  علاوه بر پارچه رو تشکی ، یه سری خرده ریز هم خریدم که از خیلی وقت پیش لازمشون داشتم.

این وسط همسری منو کشته بود با این تی های شیشه شور ماشین... چون به هر مغازه ای مراجعه می کرد از نوع دسته کوتاهش رو موجود داشتن. می گفت نه.. برای برف پاک کردن شیشه ماشین و یا شستشوی اون دسته بلندش رو لازم دارم. خلاصه با پشتکار واسه پیدا کردن اون به 10 تا مغازه سر زد و خب جوینده یابنده س. بلاخره خریدش...

تو راه برگشت کمرم راست نمی شد. از بس راه رفته بودم و حال و روز خوبی هم نداشتم...

رسیدم خونه دیدم دخترم ناهار رو آماده کرده و چای دم کرده. کلیییییییی خستگیم دررفت... ولی کلی غر زد. مامی من بخدا درس دارم ها. امتحانام داره شروع میشه و اگه از برنامه عقب بمونم خوب نیست. بعدشم این ترم اخرمه و معدلم برام مهمه و ....

گفتم خب گلم. برو به درست برس. من که اصلا ازت نخواسته بودم ناهار درست کنی. گفت آخه خودمم گرسنه م بود! گفتم اوکی ... حالا برو به درسات برس...

بعدش بیهوش شدم. غروب همراه همسری به خونه مامان رفتم. پسرم مرتب برام عکس می فرسته و خوشحالم می کنه. دارم لحظه شماری می کنم برای برگشتش...


برچسب‌ها:
تشک پنبه ای, مولوی, امتحانات ترم, تی شیشه شور
+ شنبه بیستم آذر ۱۳۹۵2 PM نیلو گلکار |