| خاطرات و مسایل اجتماعی روز | 
تعطیلات نسبتا خوبیییییییییی بود...
آخه همش مهمونی بازی بود.. دخترخاله همسری روز جمعه دعوتمون کرد. ایشون خانم خوب و مهربون و کدبانویی هست. دو تا بچه داره با یه خونه بسیار بزرگ توی پاسداران. یه خونه ویلایی که دو طبقه کامل در اختیار خودشون هست و همیشه هم تمیزکاری اونو خودش به تنهایی انجام میده!!!! حتی تصورش برام سخته. چون انقدر بزرگه که تمیز کردن اون کار حضرت فیله...
بگذریم تازه دخترش هم چند سالی هست که توی انگلیس مشغول تحصیل هست... خلاصه ایشون هست و تنها پسرش و همسرش... ولی خب انقدر مهموندار هست که هرگز تنها نیست، یا خواهر برادرا و یا دیگر بستگان و فامیل خونه ایشون مهمون هستن...
دستپختش حرف نداره و بسیار کدبانو هستن... مصاحب خوبی هم هست و یک ساعت که کنارش باشی کلیییییییی انرژی می گیری و سرحال میشی...
خلاصه به ما خیلی خوش گذشت... شبش هم رفتیم دیدن مامان و از تنهایی در اومد و کلی دور هم بودیم.
با اجازه تون شنبه هم تولد دختر دوستم دعوت داشتیم. جشن خوبی بود. دخترش فقط یک سال داره و عکس های نوزادی تا الانش رو کنار تزیینات جشن تولدش آویز کرده بود و بسیار دیدنی بودن...
غذا هم که از انواع فینگر فودها بود تا انواع ژله های خوشمزه... گرچه من طرفدار غذاهای سنتی هستم تا فست فود و فینگر فود ... ولی خب انگار فعلا رسم زمونه اینجوری شده...
کادو هم یه جفت گوشواره طرح دونه برف براش خریدم که کوچولو که چیزی نمی فهمید ولی مادرش خیلی پسندید انگار...
بعدش هم همراه دخترم اومدم خونه دیدم همسری تنبل همش پای لپ تاپ بوده و حتی هر چی خورده بود رو ظرفش رو توی سینک گذاشته بود و تمام!
بهش میگم خیلی تنبلی لااقل اینارو توی ماشین می ذاشتی. می گه واااااا شما رفتین جشن و خوش گذرونی ... اونوخ من ظرف بشورم!؟؟
گفتم خوبه حالا من یه زنی نیستم که دائم با دوستام قرار بیرون و گشت و گذار و مهمونی بذارم... بعد از نود و اندی یه جشن تولد خونوادگی رفتم...
خلاصه داشتم فکر می کردم که من چه صبورم... ایشون دائم جلسات کاری. ماهی یه بار دوره دوستانه با همکاران و دوستانش... سفر کاری و.. اینا هم بماند... واقعا من چرا هرگز اعتراض نکردم که تو همش سرگرم جلسه و کار و سفری و من همش تو خونه و کار و آشپزی و ...
شاید باید انقلاب کنم....