خاطرات و مسایل اجتماعی روز

داشتم خبرها رو رصد می کردم با تیتر خودکشی سه خواهر مواجه شدم که سنشون بین 45 تا50 سال بود و با باز گذاشتن شیر گاز به زندگی شون پایان دادن...

بعدش یه سری خبر اقتصادی رو روی سایت بارگذاری کردم... باز با یه خبر دیگه که از خودکشی یه کارمند خانم که توی شهرداری شاغل بوده مواجه شدم...

واقعا دلم به درد اومده بود. چرا اینا به اینجا رسیدن ...  یه دفه دیدم یه نماینده مجلس که حالا به خط و ربط سیاسی ش هم کاری ندارم هر آنچه که از دهانش دراومده به قشر زنان و جوانان گفته و اصلا هم ملاحظه نکرده که یه نماینده قبل از همه چیز باید ادب و احترام رو رعایت کنه تا بتونه با استدلال و منطق خواسته های افرادی رو که نماینده شون هست مطرح کنه...

ذهنم می گشت و می گشت و هنوز هم دلیل خودکشی این خانم هارو پیدا نمی کرد. باز ذهنم مشغول حرفهای این آقای به اصطلاح نماینده شد... واقعا که چقدر بی ادب...

باز ذهنم گشت به سمت اون خانم ها... بخش منتقد ذهنم می گفت بس که اینا زن و مرد می کنن خب حق دارن این بیچاره ها هم دیگه بریدن و به زندگی شون پایان دادن....

باز ذهنم گشت به روزی که مهمون یکی از این آدمایی که خیلی ادعای مومنی دارن و جانماز آب می کشن و اینا بودیم.. این آدم که البته معروف هم هست و البته همسری از قدیم باهاش دوستی داشت خواهش کرده بود که دلش تنگ شده و به دیدنشون بریم و اینا... بهتون بگم خانمه برعکس آقاهه کاملا سنتی و تحصیلاتش تا همون دیپلم متوقف شده بود و شدیدا هم با کار کردن خانم ها بیرون از خونه مخالف بود.

درست همون لحظه ای نظرش رو گفت که اون موقع من تازه بعد لیسانسم مشغول کار بیرون شده بودم. خدایی محیط کار کاملا با کلاس و آکادمیک بود... همکارها هم همه باسواد بودن. فکر کنم فقط من و یکی دوتای دیگه لیسانس بودیم و بقیه کارکنان همه ارشد و دکتری بودن... اون هم من به دعوت استادم مشغول شده بودم... اصلا شاید همون محیط باعث شد که برم و ارشد بخونم و یه کوچولو موقعیت اجتماعی م رو بالا ببرم...

گرچه ادامه تحصیل باعث شد که اون شغل رو رها کنم ولی ناراضی نیستم چون همیشه درس خوندن رو خیلی دوست داشتم و ازش لذت می بردم...

حالا خانم صاحبخونه داشت تمام زحمات من رو برای ادامه تحصیل و شاغل بودن زیر سوال می برد... خب یکی نبود بهش بگه بابا تو دوست نداری و دلت می خواد تمام زندگیت خرید سبزی و مایحتاج باشه و بعدشم آشپزی و جمع و جور کردن خونه ...

ولی من همیشه دوست داشتم فعالیت هام ورای وظایف یه زن سنتی باشه خب... اینکه یه موقعیت اجتماعی داشته باشم برام مهم بود... فقط نگاهش کردم و سکوت کردم. چون حس می کردم کل کل کردن برای راضی کردن این خانم سنتی برای انجام فعالیت های اجتماعی بی فایده س...

باز یاد این نماینده بی ادب افتادم... گفتم حتما امثال این خانم بهش رای دادن دیگه... حتما الان هم دارن براش کف می زنن که این حرف های توهین آمیز رو نثار قشر زنان و جوانان کرده...

تا این دسته از افراد طرفداران خاص خودشون رو دارن حتما می تونن سکاندار نمایندگی مجلس هم بشوند. حتی می تونن تو تصمیمات مملکت سرنوشت ساز باشن. تنها چیزی که از خدا خواستم این بود که امیدوارم تعدادشون زیاد نباشه...


برچسب‌ها:
زن, خودکشی, نماینده, سنتی
+ پنجشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۴1 PM نیلو گلکار |