|
خاطرات و مسایل اجتماعی روز |
خداروشکر که بعد از مدتی که هوا گرفته و کثیف بود با وزیدن باد و بارش باران دوباره تمیز و پاک شد...
این مدتی که ماریا رفته کانادا، پسرم بیشتر پیش ماست. البته در طول روز که سرش حسابی گرم کار پروژه هاش و نشریه هست و شبها هم میاد کنار ما. دیروز که فکر می کردم الان باید دقیقا موقع سال تحویل میلادی باشه برای ماریا پیام فرستادم و البته بعد نیم ساعت جواب داد و فیلم زمانی که دور هم توی یه سالن خودمونی همراه مادر و دوستانشون جمع شده بودن رو فرستاد. نکته جالب اینکه پیام من دقیقا بعد از شمارش معکوسشون برای تحویل سال نوی میلادی به دستش می رسه و ذوق زده میگه اوه خدا نیلو درست سر سال تحویل برام پیام تبریک فرستاد!!
برام جالبه که مسیحی ها و در واقع کشورهای غربی موقع تحویل سال یه جا جمع میشن و با شمارش معکوس و تحویل سال نو به هم تبریک می گن و شادی می کنن...
ولی خب ما درست برعکس، فقط یه خونواده قو قو... تک و تنها سر سفره هفت سین می شینیم و بعد همدیگه رو می بوسیم و تبریک می گیم و بعد تلفنی به بزرگترها تبریک می گیم و بعدش لباس نو هامون رو می پوشیم و عنر عنر می ریم عید دیدنی. قسمت تلخ تر اینه که بعضی دید و بازدیدهامون به همین سالی یه بار عید محدود میشه و واسه من یکی که خیلی مسخره س فقط خودمون رو مقید می کنیم حالا در طول سال از طرف خبر نداریم ولی حتما عید دیدنی بریم!!!
خب در طول سال حتی ماهی یه بار هم که شده از احوالشون باخبر بشیم که بهتره...
دخترم سخت مشغول امتحانات پایان ترم هست و باز من باید تی وی رو با والوم خیلی پایین ببینم و دائم به همسری و پسرم تذکر بدم یواش حرف بزنین که الان این خانوم جیغش درمیاد! خدایی من خودم تو یه خونه شلوغ درس می خوندم و به هیچکس هم تذکر نمی دادم ساکت باشین! چون وقتی تمرکز می کردم حتی اگه دور و برم عروسی می گرفتن هم سرم به کار خودم بود...
امیدوارم این ایام امتحانات هم بگذره و ما هم یه نفسی بکشیم...