خاطرات و مسایل اجتماعی روز

این مدت حس نوشتن نبود. یعنی خسته بودم و فرصتش هم نبود...

با تاخیر مهمونی یلدا رو براتون بگم که طبق معمول خونه ما برگزار شد. البته همسر من پسر دوم خانواده است و برادر بزرگترش هرگز برگزاری این مراسم رو برعهده نمی گیره! بهرحال زحمت داره دیگه... گرچه فکر می کنم جاری خانوم یه مراسم یواشکی شب قبلش با دور هم جمع کردن خونواده خودش تو خونه ش برگزار می کنه ولی خب...

طبق هماهنگی قبلی آقا صالح اومد و یه دستی به شیشه ها و کابینت ها کشید و خدا خیرش بده که کار تمیزکاری منو سبک کرد. البته معمولا خودم هم پا به پاش کمک می کنم مثلا با هم مبل هارو جابجا می کنیم و جارو کشیدن و تی کشیدن زیر اونهارو خودم انجام می دم. دیگه گردگیری جارو هم که با خودمه... خلاصه شبش تمام ماهیچه های دستام درد می کرد شاید بخاطر مبل ها بود که سنگین بودن...

فرداش همسری گفت می دونی نیلو من دو تا جلسه پشت سر هم دارم پس با دخترمون برو خرید! گفتم باشه من هیچوقت به کمک تو امیدی نداشتم.

خلاصه صبحش با دخترم رفتم خرید گوشت و مرغ اول شهروند و بعدش میوه فروشی حاجی برای خرید میوه. فقط خریدن شیرینی رو به همسری سپردم گفتم این یکی رو که دیگه می تونی!

بعدش اومدیم خونه و مشغول جمع و جور خریدها و پخت و پز شدم. خدایی دخترم کلییییییییییی کمکم کرد و کنارم بود. ساعت 5 دیگه کارها انجام شده بود و یک ساعت بعد هم برنج رو آبکش کردم و نم نم گذاشتم دم بکشه.

میز میوه و آجیل و اینا که آماده شد دخترم کلییییییی عکس گرفت و گفت می خوام بذارم اینستا... گفتم این اینستا هم شده مایه چشم و هم چشمی ایرونی ها. والله تا تکون می خورن هی عکس رو اینستا ... گاهی مثل شب عروسی که کلی عروس و داماد بخاطر عکس و فیلم اذیت میشن مردم نمی فهمن مراسم و دورهمی شون رو چطور برگزار می کنن از بس هی اینستا اینستا می کنن!

حتی میز شام که چیده شده بود من هی تعارف می کنم که مهمونا مشغول بشن و دخترم می گفت مامیییییییییییییی! بذار اول عکس هام رو بگیرم بعد!

خلاصه که من کلا با این اینستاگرام مشکل دارم اساسی...

بعد از شام همسری مشغول کمک شد و ظرفهارو توی ماشین گذاشت و کل قابلمه هارو شست! می خواست نبودش برای خرید و ... جبران کنه. الحق آشپزخونه خیلی زود جمع شد.

بعدش کلی بچه ها شلوغ بازی درآوردن و وسط بودن... وقتی حسابی خسته شدن از شوهر خواهر همسری خواستن فال حافظ بگیره. اونم خیلی شوخ طبع هست و تعابیر خودش رو هم قاطی فال حافظ اصلی می کرد و کلیییییییییی همه رو می خندوند...

در کل شب خوبی بود کلی خندیدیم و خستگی اون همه کار از تنم بیرون اومد. همیشه شب یلدا رو خیلی دوست داشتم حس خاصی نسبت به این شب دارم که برام خیلی خاطره انگیز هست...


برچسب‌ها:
یلدا, اینستاگرام, مهمونی
+ شنبه پنجم دی ۱۳۹۴1 PM نیلو گلکار |