خاطرات و مسایل اجتماعی روز

بالاخره فرصتی پیش اومد که به یه مسافرت کوچولو بریم و نفسی تازه کنیم. از بعد از عید به هیچ سفر دیگه ای نرفته بودم. واقعا ذهن و جسمم خسته و فرسوده شده بود. با همفکری همسری قرار شد چند روزی بریم جزیره زیبای کیش...

از صبح چهارشنبه وسایل و جمع و جور کردم و به دخترم سپردم زیاد چمدان سنگینی برنداره که بتونه واسه خرید چیزهای جدید جاداشته باشه. بر خلاف همیشه پرواز کیش درست سر وقت انجام شد. وقتی رسیدیم جزیره با استشمام هوای مرطوبش حظ کردم. کمی منتظر ترنسفر هتل شدیم و جاگیر شدیم. سوئیت تمیز و خوبی بود. از همه مهمتر اینکه درگیر آسانسور هم نبودیم! سوئیت ها بیرون برج بود. از این لحاظ واقعا آسایش داشتیم...

اول یه دوری اون اطراف زدیم و پیاده روی کردیم و به اسکله رفتیم. من عاشق ساحل جنوب هستم واقعا فرحبخش هست...

یه خرید کوچولو هم داشتیم و یه شام کوچولو هم خوردیم. نمی دونم چرا به غیر از بوفه رستوران هتل اصلا غذاهای اصلی اون رو دوست ندارم. تنها غذای خوبش فقط ماهی بود و بس... واسه همین بیشتر بیرون غذا می خوردیم.

صبحش یه دوچرخه دوقلو گرفتیم که من و همسری حسابی باهاش دور زدیم و کیف کردیم. دخترم هم تصمیم گرفت پاراسل سوار بشه گرچه اولش من و باباش نگران بودیم ولی بعدش دیدیم اونطور که از دور به نظر می رسه خیلی هم هیجان نداره... دخترم دوست داشت. دوچرخه هم خوب بود فقط زینش واسه من خیلی راحت نبود که تحملش کردم...

شبش هم به کشتی نوید دریا رفتیم و حسابی از مسخره بازی های شومن خندیدیم و از جاز اون لذت بردیم البته یه خواننده ناشناس هم برامون هنرنمایی کرد و چند تا آواز خوند که بدک نبود. من از همه بیشتر از دلقک بازی های شومن خنده م گرفته بود. بخصوص که خیلی راحت سر به سر مردم می گذاشت. حتی به خودش اجازه داد سر به سر چهار تا خانمی که مجردی اومده بودن بذاره و بهشون تیکه بندازه که عیبی نداره که شوهر ندارین و نیست... مهم اینه که الان دارین توی سفر خوش می گذرونین.. یکی شون صداش دراومد که ما شوهر داریم ولی اونا فرصت نداشتن! شومن هم بدون رودربایستی گفت خانوم من جنس خودم رو می شناسم. بذار بهت بگم چه مکالمه ای داشتین... با لحن مردونه ای شروع کرد به تقلید صدای شوهر خانومه و گفت : " خانوم مشغله کاری مانع از همراهی من تو سفر با شما میشه لذا خودت با دوستات برو و خوش بگذرون فقط هر وقت رسیدی هتل یه زنگ به من بزن که خیالم راحت بشه... بعدش هم تماس میگیره و به طرف می گه اوضاع امنه بیا بالا!!! همه زدن زیر خنده. خانومه اصرار که نه بابا بچه پیشش هست و از این کارا نمی کنه!!!

روز آخر هم به اصرار دخترم که پیگیر بود به ماساژ رفتیم که خوشبختانه هتلی که توش مستقر بودیم اتاق ماساژ داشت. شبش وقت گرفتیم و درست بعد از check out اتاق چند ساعتی تا پرواز فرصت داشتیم که هرچه به همسری اصرار کردیم راضی نشد برای ماساژ  بره و ترجیح داد تو این فرصت با لب تاپش توی لابی بشینه و کارای اداری و نشریه رو پیگیری کنه...

ماساژ برای من و دخترم عالییییییییییی بود. جوری که از صبحش سردرد بدی داشتم اون هم به خاطر انتخاب واحد دخترم که نگران بودیم اینترنت هتل جواب نده و کند باشه و نتونه اونطور که باید کد رشته هاش رو انتخاب کنه. چون معمولا حتی توی خونه هم کلیییییییی حرص می خوره هر دفعه... که البته خداروشکر موفق شد ولی سردرد اذیتم کرد...ولی با ماساژی که خانومه داد کلا سردردم هم برطرف شد و حتی خودش منو دید گفت چقدر چهره تون بشاش شده... خدایی کلی انرژی گرفته بودم و لذت بردم.

نزدیک پرواز یه تاکسی گرفتیم و رفتیم فرودگاه. ولی تا از گیت رد شدیم همسری یادش افتاد که موبایلش رو میز لابی هتل جامونده... من و دخترم چمدان هارو تحویل بار دادیم و بوردینگ کارت رو گرفتیم و منتظر شدیم که همسری به هتل بره و موبایل و عینکش رو بگیره... تازه منو بازخواست می کرد که نیلو چرا من مشغول چمدان ها شدم شما وسایل منو از روی میز برنداشتین!!! خداروشکر به موقع رسید. خدایی زندگی توی جزیره ای آرام و زیبایی مثل کیش انقدر آرامش بخش هست که هیچ چیزی نمی تونست اعصاب منو تحریک کنه و خیلی ریلکس شده بودم...

حتی تاخیر یک ساعته پرواز برگشت هم نتونست خیلی ناراحتم کنه چون کتابم همراهم بود و مطالعه کردم تا گیت باز شد.

فرداش هم کلی کار داشتم ( باز کردن چمدان و جابجا کردن وسایل و شستن لباس ها، تمیز کردن خونه، به سایت رسیدگی کردن و ترجمه تکلیف دخترم که به من سپرده بود! ) از پس همش براومدم و انرژیک بودم حتی شبش شام درست کردم و پسرم و ماریا رو هم دعوت کردم... خلاصه این انرژی مضاعف دستاورد سفر به این جزیره زیبا بود...


برچسب‌ها:
جزیره کیش, کشتی نویددریا, دوچرخه سواری, آرامش
+ دوشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۴12 PM نیلو گلکار |