خاطرات و مسایل اجتماعی روز

سلام  به دوستان وبلاگی نازنین. دلم براتون تنگ شده ... از اینکه دیر به دیر می نویسم عذر می خوام. گرفتار بودم و بی حوصله. گرچه نوشتن همیشه حالم رو خوب می کنه ولی خب... اونم انگیزه می خواست که پیش نمی اومد.

خب از کجا براتون نگفتم؟ آهان پسرم اومد و یه ماهی با ما بود و تجدید دیدار قشنگی بود. گرچه بخاطرقصه کووید و پروتکل هاش خیلی نتونستیم ارتباط داشته باشیم و پسرم همه رو ملاقات کنه ولی خب 5 تا 5 تا خاله و عمو و دایی و عمه رو گفتیم و گرچه برای من خسته کننده بود که مدام انگار مهمون دارم و زحماتم بیشتر شده بود ولی خب چاره ای نبود... هفته اول که مرخصی داشت عالی بود. ولی بعدش دورکاری می کرد و چون روز ما شب کاناداس و برعکس. خیلی خب سخت بود. حدود 8 شب پشت مانیتور بود و جلسات کاری و اینها تا 5 صبح! فقط هم قهوه نجاتش می داد. البته بهم گفت که قهوه با  موکاپات اسپرسو فقط دوست داره... انقدر گاهی مثل معتادها سراغش رو می گرفت که بهش می گفتم خیلی دیگه غربزده شدی ها J مگه چای چشه! و دیگه اسم موکاپات رو مکافات گذاشته بودمJ می گفتم بابا این مکافات کجاست که به این معتاد قهوه برسونم... ولی واقعا نجاتش می داد.

از اون طرف بخاطر هوای بسیار آلوده و سمی تهران خیلی اذیت شد. خب معلومه که چند ساله به هوای پاک اونور عادت کرده و دیگه هوای سمی اینجا تحملش براش سخته ... ولی خب دیگه اینبار خیلی سخت بود و یه ده روزی به شمال رفتیم و از هوای پاک اونجا استفاده کردیم. اما چون یه سری کارای اداری داشت بخاطر پاسپورت و تمدید گواهینامه و اینا مجدد برگشتیم تهران. چند روز آخر اقامتش هم استرس تست کرونا رو گرفته بود که اگه تستم مثبت باشه تمام برنامه هام بهم می ریزه!

که همش دلدارییش می دادم که تو جایی نرفتی. تو اجتماعات نبودی. واکسن هم کامل زدی دیگه استرس نداشته باش. و خداروشکر تست قبل پروازش هم اوکی بود و بار و بندیل رو بست و دوباره دور شد و رفت سر زندگیش... البته هفته اول بعد از رفتنش باز خیلی دلتنگ بودم و خیلی دپرس... مثلا لباس تا می کردم اصلا بدون اینکه حتی بهش فکر کنم اشکم سراریز می شد. موقع پخت غذای مورد علاقه ش اشکم جاری می شد. تمیز کردن اتاقش همینطور. خلاصه که ایام بدی بود. به قول مامان جون خدابیامرز آدم گرگ بیابون بشه ولی مادر نشه! همه جوره سخته...

بعدش هم درگیر دخترم شدم. یه دندون داشت که باید روت کانال می شد. حالا دو تاش انجام داد. پانسمان کرد و سومی رو که می خواست انجام بده اصلا بیحس نمی شد که بخواد روش کار کنه. اونم ضعیف و لاجون خلاصه کلی مراقبت از ایشون که بهتر بشه تا بتونه هفته بعدش بره دکتر انجامش بده. خلاصه بخیر گذشت...

راستی واسه روز مادر هم که اصلا حال و حوصله نداشتم... دیدم همسر چقدر رمانتیک شده! یه کار اداری داشتم سمت شرق تهران برای خونه فسقلی که اونجا به نام من هست رفتیم انجام دادیم و بعدش دیدم داره میره سمت تجریش! گفتم چرا داری میری تجریش؟ گفت اون دفه که با پسرمون رفتیم تو یه گردن بند واسه خودت خریدی... می خوام گوشواره هاش رو برات بخرم بخاطر هدیه روز زن! تعجب کردم. چون بچه هام که کوچیک بودن که ایشون همیشه انقدر غرق کار بود که فقط شب متوجه میشد انگار روز زن هست و با چند تا شاخه گل تبریک می گفت. بعدش که بچه هام بزرگ شدن هی بهش یادآوری می کردن مناسبت هارو و من اصلا دوست نداشتم با تذکر اونا بخواد برام کادو بخره.. یه جورایی دوس نداشتم بهش تقلب برسونن! بهرحال گذشت تا اینکه امسال به دخترم گفتم توبهش گفتی که این هدیه رو درنظر بگیره؟ گفت نه! خودش تصمیم گرفته بود چون می خواستم بپرسم چی بگیریم و اینا که گفت می خواد گوشواره های ست اون گردنبندت رو برات بخره! خلاصه خیلی تعجب کردم. تو بازار طلافروشی کلی گشتیم که ست اون رو پیدا کردیم و برام خریدJ بعدشم می خواست یه تیکه طلا واسه دخترم بخره که باز گفت بذار باشه با سلیقه خودش بخرم...

پسرم هم طبق معمول با خواهرش هماهنگ کرد و کارت یه ساعت ماساژ رو همونجایی که معمولا می رفتم برام تهیه کردJ خیلی هم بهم چسبید و دوس داشتم. دخترم هم کرم روز و دورچشم برام کادو گرفت و البته یه دسته گل زیبا که بسیار دوست داشتم هدایام رو...

گرچه خشنودی و آرامش فرزندان و شاد بودنشون یه دنیا واسه یه مادر ارزشمنده و بهترین هدیه بشمار میاد... ولی بهرحال خیلی زحمت کشیدن و حال دلم رو خوب کردن. امیدوارم حال دل شما نیز همیشه خوب باشه و سرحال و شاد باشین الهی...


برچسب‌ها:
روز مادر, سفر, کووید, هوای تهران
+ یکشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۰11 AM نیلو گلکار |

سلام به همه دوستان وبلاگی. امیدوارم خوب باشین...

پاییز قشنگه! اما هوای ابری و سرد من رو افسرده می کنه! واسه اینکه شبهای کشدار پاییزی رو یه جوری سرکنم. کمی کتاب می خونم. کمی با همسر تخته نرد و شطرنج بازی می کنیم. شطرنج رو که بدون استثنا می بره! ولی باز تخته رو گاهی ازش می برم.

هفته آینده قراره پسرم یه ماهی بیاد ایران و من خوشحالترینم. البته تنها میاد. ماریا بخاطر کلاس و کار نمی تونه مرخصی بگیره. اما خب پسرم هم فقط یه هفته مرخصی داره ولی از اونجایی که می تونه ریموت کار کنه بقیه ش رو اینجا دورکاری می کنه و عوضش کنار ما هست و دیداری تازه می کنیم و واسه همین خیلی خوشحالم...

یه واحد فسقلی داریم که اجاره می دیم و این بار که مستاجر تخلیه کرد کمی سرگرم بازسازی اون بودیم . کابینت ها نابود شده بود و ایضا دیوارها... 30 میلیون بابت تعویض کابینت ها هزینه کردیم! اوضاع بدی شده اصن. نمیشه دست رو چیزی گذاشت... قیمت همه چی سر به فلک می ذاره. با نقاش صحبت کرد برای نقاشی اونجا که یه نسخه 5 و نیم میلیونی برامون پیچید! تازه بدون سقف و درها! واسه همین همسر خودش رنگ تهیه کرد و دست بکار شد و جمعش کرد. حالا همسایه طبقه بالایی دیده بود نقاشی شده و تمیز شده زنگ زده که مهندس به این نقاشتون بگو که بیاد واحد ما،دور لوله بخاری مون خراب شده و نیاز به نقاشی هم دارهJ) گفتم خوبه برو بعنوان شغل دوم...

دخترم هم مشفول تدریس زبان هست به فسقلی های 4 و 5 ساله و وقتی عکسشون رو می بینم همش قربون صدقه شون میرم و می گم تو چطور اینارو نمی خوری! راستش مدتی هم درگیر آیلتس شده و امتحان داد امتیاز 7 آورد. خوبه اما برای مهاجرت به کانادا نزدیک برادرش بهتره 8 بیاره انگار... می خواد یه بار دیگه امتحان بده که امتیاز بالاتر رو بیاره...

گاهی فکر می کنم اگه دخترک هم بره واقعا تنها میشم. گرچه همش می گه شما هم باید بیاین پیش من اینجا تنها بمونید چیکار. می گم من اگه اهل زندگی اونور آب بودم که برنمی گشتم اصلا. حالا تو برو میایم سر می زنیم. گرچه اونم معلوم نیست. الان پسرم بعد سه سال تونسته بیاد. چون این کرونا همه چی رو ریخت بهم. همش هم استرس داره تا بیاد. همش می گه اگه تستم قبل سفر مثبت بود چی! می گم تو که دو دوز واکسن مدرنا زدی. علائم هم که نداری . چرا نگرانی!؟ میگه نه خوبم راست می گی...

از الان اتاقش رو تمیز و مرتب کردم. ملافه و روتختی و حوله ش رو شستم . وقتی تصویری حرف می زنیم قشنگ معلومه دیگه خیلی دلش تنگ شده و بی صبرانه داره لحظه شماری می کنه واسه اومدن...

دخترک هی میاد بغلم می کنه میگه درسته که دلت براش تنگ شده و واسه اومدنش در پوست خودت نمی گنجی اما یادت باشه بیشتر از من نباید دوسش داشته باشی هاJ

خلاصه خدا بخیر کنه که حسود خانوم راحتم بذاره تو مدتی که پسرم میاد.

همچنان پیاده روی رو میرم و ازش لذت میبرم. دیگه همسر پیشنهاد بازی بدمینتون نداده J

فعلا سرتون رو درد نمیارم و شمارو به خدا می سپارم.


برچسب‌ها:
مسافر, آیلتس, مهاجرت, کرونا
+ شنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۰12 AM نیلو گلکار |

سلام به همه دوستان نازنین وبلاگی...

بعد از سه هفته از زمان گچ گرفتن پام، به توصیه دکتر رفتم عکس از پام گرفتم که روند درمان رو ببینه. بعد از کلی معطلی و استرس اینکه حالا تو این راهروی کلینیک بیمارستان کرونا نگیرم و ... دکتر عکس رو دید گفت خوبه جابجا نشده و روند درمان اوکی هست ولی هنوز جا داره تا جوش بخوره! خلاصه منم که خسته شده بودم از این پوتین گچی بهش گفتن اصلا دیگه طاقت ندارم . لطفا اینو باز کنین و برام آتل ببندین. گفت اصلا جواب نمیده آتل! ببین خانم این شکستگی شما اسمش هست " جونز" برو راجع بهش بخون که متوجه بشی امکان نداره زودتر از 6 هفته جوش بخوره و بتونی بازش کنی. حتی اگه سایت آخوندها هم گفته باشه می تونی زودتر بازش کنی بخدا قبول می کنم!:))

خلاصه هی چونه زدم که من فقط یه هفته دیگه می تونم تحمل کنم... از دکتر که سه هفته دیگه! دیگه دید کم طاقتم گفت اصن نه حرف من نه حرف شما دو هفته دیگه...

حالا اینکه این دو هفته پایانی چطور گذشت و چقدر دپرس شدم بماند. هر بعدازظهر که می شد تایم پیاده روی که نمی تونستم برم بیرون... می نشستم و اشک می ریختم! خیلی دوره بدی بود و بهم سخت گذشت. کارای خونه رو با بدبختی با این پوتین گچی انجام می دادم. فقط شستن سرویس ها رو بعهده اهل خونه گذاشته بودم که البته حسابی حرصم می دادن. یه باره آئینه ها رو تمیز نمی کردن یه روز کف رو درست نمی شستن! خلاصه مشکل جسمی خودم کم نبود... باید کلی هم از کم کاری  و بی خیالی شون حرص می خوردم.

در این حین نوبت تزریق واکسن دز دوم هم رسیده بود و سه روز به دنبال دز دوم سینوفارم از این مرکز واکسن به اون مرکز واکسن و همه می گفتن نرسیده هنوز. حالا باید حرص اونم می خوردم که فاصله دز زیاد نشه. تا اینکه مسئولین چولمنگ بالاخره وارد کردن و روند کدگزاری شون هم با سرعت لاک پشت انجام دادن و با سرعت حلزون توزیع شد. با تاخیر 5 روزه بالاخره رفتم اونم تزریق کردم.

دز دوم حسابی منو پنچر کرد... هم اینکه رسیدم خونه به شدت خواب آلود شدم جوری که سه ساعت بی وقفه خوابیدم. بعدش جای واکسن درد می کرد و شب کل دستم به شدت درد داشت و سردرد بسیار شدیدی هم گرفتم...

فرداش اوکی شدم. دو روز بعد هم رفتم برای باز کردن گچ پام . عکس گرفتم و نشون داد جوش خوردهJ) در پوست خودم نمی گنجیدم وقتی دکتر گفت برو روی تخت تا گچ رو باز کنم..

حالا دکتر یه طرف را باز دستگاه باز کرد. به طرف دیگه رسید گفت ای داد حالا باطری این دستگاه م تموم شد! نگاه کردم دیدم به برق هست و داره سر به سرم می ذاره ... گفت برو هفته بعد بیا بازش کنم کامل! خندیدم و گفتم دیگه نقطه ضعف منو فهمیدین ها! وقتی از شر گچ خلاص شدم. گفت می خوای با این کفش مخصوص گچ پا بری خونه؟ گفتم نخیر. لنگه کفشم رو آوردم.

گفت آفرین پس باهوشی! بسیاری از مریض ها میان و نیاوردن با این کفش قبلی میرن خونه!

کمی ورم داشت کنار قوزک پام. ولی خب دکتر گفت طبیعی هست. توصیه کرد روزانه توی آب نمک بذار پات رو تا دو هفته. اگه اوکی بودی که زندگی کن. اگه مشکل داشتی برات فیزیوتراپی می نویسم انجام بده.

الان تو مرحله آب نمک درمانی هستم و لنگان راه میرم. همچنان ورم داره و با گرما درمانی و استفاده از روغن های گیاهی مراقبت می کنم. فقط امیدوارم زودتر این ورم از بین بره. درسته که گچ ندارم. ولی همچنان پام یارم نیست! درد دارم گهگاه. ورم داره و لنگان هستم. یعنی این پا مثل اولش پا میشه!؟ برام دعا کنید که بشه. وگرنه دوباره دپرس می شم. منم که اشکام تو جیبمه همش...

مراقب خودتون باشین. اگه واکسن زدین همچنان پروتکل رعایت کنین. نکات ساده هست ولی نجات بخش.


برچسب‌ها:
گچ پا, کرونا, ورم پا, پای لنگ
+ جمعه نوزدهم شهریور ۱۴۰۰2 PM نیلو گلکار |

دلم به یه پیاده روی خوش بود که اونم دیگه نمی تونم برم!

اول هفته داشتم طبق معمول آماده می شدم که برم پیاده روی ولی همسر اصرار بیا بریم بدمینتون بازی کنیم... خلاصه راکت های بدمینتون و توپش رو برداشت و رفتیم باشگاه انقلاب. بعدم یه زمین چمن مصنوعی پیدا کرد که البته دورش هم چند تا خانم و آقا پیاده روی می کردن. شروع کردیم به بازی و حسابی داشتیم لذت می بردیم و در این بین هم همسر مرتب با هر ضربه ای که موقع دریافت توپ می زدم می گفت آفرررین. باریکلااااا! جوری که توجه اون چند تا خانم و آقا جلب می شد و با لبخند از کنارمون می گذشتن.

تا اینکه برای دریافت توپ شیرجه زدم و پام پیچ خورد! خوردم زمین و با کف دست راست و پای راستم افتادم ... وقتی بلند شدم حس کردم کناره پای راستم یه کم درد می کنه... خلاصه بعد ش بازی رو تموم کردیم و اومدیم سمت ماشین که دیدم پام انگار روبراه نیست و درد داره...

کفش ورزشی رو درآوردم که دیدم بله ورم کرده. رسیدم خونه دوش گرفتم و کیف یخ گذاشتم روش و کمپرسش کردم. یه بالش هم گذاشتم زیر پام که بالاتر باشه و ورمش بخوابه... بعد خوندم که زردچوبه و زرده تخم مرغ هم خوبه... درست کردم گذاشتم روش و بانداژش کردم.

صبح نگاش کردم دیدم ورم تا حدودی پخش شده ولی انقدر دردناک بود که روی پنجه نمی تونستم راه برم و روی پاشنه پام راه می رفتم. وقت ویزیت دکتر ارتوپد گرفتم و عصرش رفتم پیش دکتر... عکس گرفت و گفت بله ترک برداشته! حالا اینکه دو تا پیرزن هم تو اون راهروی کلینیک بیمارستان سرفه می کردن و انگار کرونا داشتن بماند... دو تا ماسک زده بودم. یه پزشکی و یه پارچه ای روش...

دکتر وسایل لازم رو نوشت واسه گچ گرفتن که همسر از داروخانه تهیه کرد... و الان با یه بوت آبی رنگ که تو پای راستم دارم براتون نوشتم. قراره چهارشنبه برم یه عکس مجدد بگیرم و از اوضاع پام خبردار بشم و ببینم دکتر چی می گه. البته همون روز اول گفت تا یه ماه باید بمونه! خیلی عذاب آوره. با این بوت باید بشینم و کار کنم و حموم کنم و بخوابم...

حالا تو این بین سهمیه واکسن کرونایی خبرنگاران هم اعلام شد و من رو هم شامل شد...

دیروز رفتم ایران مال واسه تزریق واکسن کرونا، همسر یه ویلچر برام گرفت و موانع رو راحتتر گذروندم و رسیدم به گیشه مخصوص J خلاصه واکسن سینوفارم هم دریافت کردم و دیشب کمی تب کردم و البته جای واکسن هم دردناک بود... حالا نوبت دوم رو هم شهریور باید بزنم و خلاص...

گرچه همچنان باید پروتکل رو رعایت کرد و مراقب بود، ولی بهرحال از مرگ و میر جلوگیری می کنه و جای شکرش باقی است...

اینم از اوضاع و احوال ما که بهرحال بد و بدتر هم پیش میاد....


برچسب‌ها:
بدمینتون, شکستگی پا, پیاده روی
+ جمعه پانزدهم مرداد ۱۴۰۰2 PM نیلو گلکار |

سلام به همه دوستان وبلاگی...

ببخشید که دیر به دیر می نویسم. بازم ممنون از احوالپرسی هاتون. همچنان که داریم موج های کرونایی و ایضا جهش های اونو تجربه می کنیم. والله من که دیگه پوسیدم تو خونه... فقط یه خرید سریع و جمع و جور و البته پیاده روی روزانه دارم. حالا یا خیابون پشت خونه و یا باشگاه انقلاب. دورهمی و مهمونی هم کلا تعطیل. گهگاه خواهرم بیاد سر بزنه فقط اونم با حفظ فاصله و اینا...

قصه های انتخاباتی هم که تموم شد و ترجیح دادم شرکت نکنم. چون واقعا آدم شایسته ای بین کاندیداها ندیدم که بخوام انتخاب کنم. و همشه همون آدم های تکراری با مدیریت فشل و سیستم بیخودی که داریم بر مسند کار میان و عمر و جوونی مارو که تلف کردن هیچ تو شعب ابی طالب هم انداختنمون...

داشتم به دوستان می گفتم که بابا اقلا اونور آبی ها اگه کاندیدای ریاست جمهوری میشن از قبل کابینه رو چیدن... برنامه هایشون مشخصه... می دونن یه فردی مثل بایدن بیاد درسته که پیرمرده! اما خب یه معاون اول کاردرست مثل " هریس" گذاشته که به امور رسیدگی می کنه... اما اینجا طرف تا بیاد درها رو بشناسه و به کی باید شکلات بده یه پستی رو ... به سفارش کی ، افراد رو کجا بچینه تازه.... خلاصه چند ماه باز اسیریم.. تازه اونم باز آدمهای بی خاصیت با مدیریت فشل. فقط خدا به دادمون برسه...

و باز هم ماه مرداد و ماه خاطره بازی برای من رسید... خب تو این ماه هم ازدواج کردم و هم بچه دار شدم! بخصوص که سالگرد ازدواجم با تولد همسری یک روز هست...

پسرم الان اونور هر دو دز واکسن رو زده ... ولی خب ما هنوز اینجا نوبتمون نرسیده بس که روند واکسیناسیون کند هست! پسرم خیلی دلتنگ شده واسه ما و ایران... اگه کارت اقامتش هم بیاد، علی رغم توصیه پدرش که شرایط اینجا زیاد جالب نیست بخاطر کرونای دلتا... ولی بازم می گه می خوام بیام!

خونواده همسر که یکی پس از دیگری تست شون مثبت شد و ما هم از اینجا فقط احوالپرسی و پخت سوپ و آش و غذا و همسر می رسوند بهشون. البته فقط داخل آسانسور می ذاشت و برمی گشت خونه. ارتباط تصویری احوالپرسی و ... خداروشکر الان دو هفته شون تموم شد و خیلی بهترن.

جاری هم جدول رده سنی واکسیناسیون برای همسر فرستاده و می گه هنوز نوبتتون نشده. همسر هم کلی سربه سرش گذاشت که معلومه هنوز نوبت ما نشده! ولی شما باید بری... ایشونم کلی خندید و گفت اصن من خیلی وقته تزریق کردم چون سنم رسیده بوده! J)

تعطیلات 6 روزه هم خیلی جالب بود! دولت یه چی گفت، مردم دوباره کار خودشون رو کردن! ریسه تو جاده های شمال! اینجا هم میری بیرون خرید همه جا شلوغ! پارک و بوستان شلوغ، نمی دونم ما الان جمعیت به این زیادی که دولت نمی تونه مدیریت کنه، واسه چی طرح تشویق فرزندآوری هم می ده! انگار ما خیلی حالا امکانات داریم. بابا تو امکانات اولیه آب و برق موندیم! حالا دلشوره دارن که جمعیت ایران رو به افول هست! بهتر والله! بیان به جمع تحریمی ها بپیوندن که چی بشه!؟


برچسب‌ها:
انتخابات, کرونا, واکسن, تحریم
+ جمعه یکم مرداد ۱۴۰۰3 PM نیلو گلکار |

با سلام به دوستان وبلاگی خوبم. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. ولی خب پیری و هزار جور مشکل جسمیJ))

راستش   به توصیه دکتر که باید به دستم استراحت می دادم دیگه کلا لپ تاپ رو جمع کردم و گذاشتم کنار که نبینمش و بخوام وسوسه بشم برای ترجمه و تایپ و کارای سایت... کارهای خونه رو هم یه خانم مهربون اومد کمکم و بهرحال امسال هم عید سر رسید و تعطیلات بی مزه ش هم . چون ما که همش خونه بودیم و نرفتیم سفر به خاطر شرایط کرونایی و بی خیالی مسئولین ... مدیریت فشل شون باعث شد که امسال هم اینطوری شروع بشه. گرچه بسیاری از ملت همیشه در صحنه دیگه دلشون طاقت نیاورد و به سبک قدیم سفرهای نوروزی شون رو انجام دادن! ولی خب باعث شدن که رقم فوتی ها مجدد سه رقمی بشه. جز جیگر بزنه این کرونا که زندگی نذاشته برامون...

پسرم مدام دنبال این هست که دعوتنامه بده و مارو بکشونه اونور آب. از ما گفتن که تو شرایط حاضر نمیشه اقدام کرد. هم بخاطر دخترم که سخت تر بهش ویزا می دن و همه کرونا. می گه حالا تا شما اقدام کنین چند ماهی طول می کشه و تا اون موقع اوکی میشه باز. هربار هم زنگ می زنه که حداقل مامان رو  بفرستین بیاد یه مدت من دلم خیلی تنگ شده. باباش میگه بخاطر دستپختش دلتنگی یا نه واقعا دلتنگ خودش؟ ایشون هم در جواب میگه هر دوشJ)

گردنم خداروشکر خیلی بهتره ولی خب مشکلات تنگی تونل کارپال یه کم اذیتم می کنه. اونم دکتر گفت در حد میدل هست اما باید رعایت کنی که به جراحی نرسه. فعلا جراحی لازم نداره ولی باید باهاش کنار بیای و درمان دارویی داشته باشی...

تاکید زیاد آب و آب و آب و آب و آب بخور! همسرهم : دیدی من چقدر بهت می گم آب بخور! منم که معتاد به چای! ولی دیگه شیشه پر می کنم همراه با تخم شربتی که مفید هست نوش می کنم.

امسال ولی اهل خونه یادشون بود برام کادوی تولد بگیرن ! آخه نه اینکه اول فروردین هست وپارسال هم کرونا همه رو غافلگیر کرد... همه جا تعطیل شدن و همسر می گفت بخاطر قرنطینه و کرونا نمیشه جایی رفت...

اما امسال یه سرویس طلای سبک . فکر نکنین حالا خیلی سنگین و گران! نه کلا که دوست ندارم اونطوری . ولی ظریف و قشنگه. پسرم هم از اونور به دخترم زحمت تهیه کادوش رو داد وهزینه رو براش واریز کرد... یه جفت کفش خوشگل که از درسا تو سایت دیده بود برام سفارش داد. محصولات درسا هم که بسیار گران. والله راضی نبودم اصلا به این مخارج... دخترم هم که یه کرم صورت که لیفت کننده هم هست گرفت و خوشحالم کرد. خلاصه که امسال واقعا برام جبران کردنJ)

حالا بذارین خاطره م رو از " درسا " بگم براتون: زمانی که پسرم دانشجو بود و تو یه شرکت مهندسی بصورت پاره وقت مشغول کار بود، بهش یه بُن داده بودن به مبلغ 50 هزار تومان بابت خرید از درسا! اون موقع البته این مبلغ کم هم نبود. خلاصه به من پیشنهاد داد که مامان بریم من که چیزی از اونجا نمی خوام شما خرید کن. وقتی رفتیم من یه کیف انتخاب کردم و غافل از قیمت های بالای این برند! کیف قشنگی بود مشکی و مجلسی به قیمت 300 هزارتومان. که باز برای خودش اون زمان قابل توجه بود. یعنی اگر به خودم بود هرگز کیفی با این قیمت نمی خریدم... ولی اونجا تو رودرواسی برش داشتم و مابقی رو خودم پرداختم. زدیم بیرون پسرم گفت فقط 50 تومن رو به حسابم بریز! من: ))) خلاصه خساست به دلیل کم بودن حقوق ناچیزش بخاطر پاره وقت کار کردن و دانشجو بودن... البته که باید بگم یک مردادی اصیل هم نیستJ چون من هرچی مردادی اطرافم دیدم واقعا دست و دلباز هست. از جمله همسرم. شوهرخواهرم. خواهرزاده همسر. اصن منو همیشه دق میده بابت اینکه اگر چیزی برام خریده حتما پولش رو حساب کنه و هی تعارف که چیزی نشده و اینا. ولی پسرم اصلا مردادی اصیلی نیست ... حالا در پست های بعدی از این خسیس  بودنش بیشتر براتون خاطره خواهم نوشت...

بیش از این سرتون رو درد نمیارم. به امید اینکه بهتر بشم و پست های بیشتری براتون بذارم.


برچسب‌ها:
درسا, هدیه تولد, ویزا, کرونا
+ یکشنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۰1 PM نیلو گلکار |

سلام به همه دوستان خوبم. امیدوارم همگی سلامت باشین و تونسته باشین با رعایت پروتکل های بهداشتی از دست این ویروس حسود پلاستیکی در امان باشین. والله انقدر که قدرت سرایتش زیاد شده که لعنتی حسابی ترسونده مارو...

خب البته در من ترس و استرسی که در ماههای اول ورودش داشتم کمتر شده ... ولی نه اینکه رعایت نکنم. همچنان ماسک دارم. خیلی کمتر بیرون میرم. اصلا مهمونی و اجتماعات شرکت نمی کنم. مراکز خرید ضروری هم تلاش می کنم حتما فاصله رو رعایت کنم. هوا که بهتر بود و اینطور کثیف و تیره و تار نشده بود پیاده روی روزانه رو بیرون داشتم... اما الان فقط تو خونه. به محض بیرون رفتن بخاطر این ریزگردها سرفه هام شروع میشه. والا اگه کرونا نبود الان می رفتم شمال و از هوای پاکش بهره مند می شدم ولی خب سفر فعلا بی سفر... نمیشه ریسک کرد. بخصوص که تو این ایام تعطیلات هم که ملت همیشه در صحنه راهی جاده های شمالی میشن. خلاصه یه جورایی حس می کنم افتادم تو قفس...

بزودی هم که تولد این ویروس فسقلی ووهانی می رسه و هرآنچه بد و بیراه هست نثارش می کنم... خاک برسر دست از سرمون هم که برنمی داره...

چند روز پیش با سلام و صلوات به یک نماشگاه فرش در نزدیک خونه رفتیم و از اونجایی که خلوت هم بود حس امنیت داشتم و موفق شدم یه فرش 6 متری لاکی بافت ترکمن بخرم و بخت خرید فرش که سه سالی هست دنبالش بودم باز بشه J) بهرحال از اونجایی که عاشق فرش دستباف هستم حتی با دیدنشون هم اصن روحم شاد میشه... کلی با دیدن هنر دستهای خلاق بافندگان وطنم غرق لذت شدم و تو دلم گفتم باید دستهای این هنرمند را هزاران بار بوسید و بوسید...

نکته قابل توجه اینکه یه زن و شوهر میانسال هم خریدار یه جفت شش متری بودن البته برای جهیزیه دخترشون و متعجبم که دختر همراهشون نبود ! خودشون پسندیدن و خریدن و بردن... گفتم چه جالب! لابد داماد هم اینا خودشون پسندیدن... واللهJ

من که یادمه علی رغم اینکه سنم پایین بود موقع ازدواج حتی وقتی مامان می خواست نمکدان هم بخره خودم باید می رفتم نظر می دادم ... شایدم من سختگیر بودم نمی دونم...

گاهی همسر که از بیرون برمی گرده پیام می ده لیست خرید رو برام بفرست که بخرم ولی بازم شونصد تا زنگ و تماس که اینارو داره کدوم رو بخرم... خلاصه انگار سختگیریم برای خرید روی ملزومات روزانه خونه هم اثبات شده که انقدر تماس می گیره وسط خریدJ

برای چکاپ همراه همسر آزمایش خون دادیم. خداروشکر همسر همه موارد اوکی شده بود...مال منم خوب بود ولی تریگلیسیریدم کمی بالا بود ... که تماس تلفنی گرفتیم با پسرعموی همسر که پزشک هست و البته عکس آزمایشات رو براش ارسال کردیم. همسر هم اومد نمک بریزه برگشت گفت دکتر رضا بگو ببینم وقتش رسیده این خانم رو عوض کنم یا خیر! که ایشون هم خوب جوابی داد و گفت خیر قربان! اگه بنا به عوض کردن باشه که ایشون سالها پیش باید شمارو عوض می کردJ خب مرد چرا همچین شوخی می کنی که حتی فامیل شوهر هم طرف من رو بگیره  و بگه اگه مراقبتهای ایشون نبود که شما باید عوض می شدیJ

خلاصه که از فامیل شوهر بسیار راضی و خرسندم ...

پسرم که همچنان اونجا دورکار هست و خوشحال که تونسته به دلیل دورکاری دو تا پروژه دیگه رو هم دست بگیره و این از بار قسط وام خونه کم می کنه و وضعش بهتر میشه خداروشکر.

دخترم هم که مشغول انجام پایان نامه س. ایرادات رو که استاد راهنما گفته داره برطرف می کنه و حالا کی بتونه دفاع کنه نمی دونم ولی احتمال زیاد به زودی ...

بسیار دلم لک زده واسه سفر. واسه زندگی. واسه بی خیالی. واسه خوش بودن بی دغدغه... کاش دست از سرمون برداره این ویروس و این همه تنش و این همه دلواپسی... خدایا می شنوی؟! دلم یه زندگی بی دغدغه و آروم می خواد... خسته م خسته ...

برای تک تکتون آرزوی سلامتی و شادی و آرامش می خوام از خدا...


برچسب‌ها:
ویروس کرونا, زندگی بی دغدغه, پروتکل بهداشتی, فرش دستباف
+ شنبه سوم آبان ۱۳۹۹7 PM نیلو گلکار |

سلام. بالاخره فرصت شد بنویسم براتون.

خب از کجا شروع کنم... دلم برای تک تکتون تنگ شده بود. هی می اومدم بنویسم و فرصت نمی شد. تنبل شدم بوخودا. ولی انقدر اینجارو دوست دارم که ممکنه شلوغ باشم نشه بیام ولی به یاد همتون هستم...

راستش ماشین لباسشویی که واسه ما ماشین لباسشویی نشد! طرف بعد کلی بدقولی آورد و خیلی آبکی امتحان کرد و نموند من قشنگ یه سرویس امتحانش کنم و هرچی همسر خواست دستمزدش بپردازه قبول نکرد! انگار خودش می دونست چکار کرده! هی تعارف که نه اول خانم استفاده کنن اگه راضی بودن بعدش حساب می کنیم. خلاصه تا اولین سری لباس رو ریختم چشمتون روز بد نبینه... کلا صدای آهنگری می اومد.. گفتم الان همسایه ها میان می گن شما اینجا چه می کنید که انقدر صدا هست! حتی مشکل قبلی هم پابرجا بود و بازم آب لباسها رو نمی گرفت... چیزی نمونده بود بشینم گریه کنم... خلاصه همسر تماس گرفت و صدای ماشین رو براش فرستاد که چه کردی پس کلا تیر خلاص رو زدی و اصلا نمیشه استفاده کرد!

فرداش رفتیم شریعتی برای انتخاب لباسشویی... انواع بوش بود ولی همه مونتاژ ترکیه... یکی شون می گفت اصل آلمان که اونم 8 کیلویی بود به دردم نمی خورد چون دنبال 10 کیلویی بودم. تا اینکه یه آ ا گ چشمم رو گرفت. که البته می گفت 30 میلیون! همسر اومد بیرون گفت تو همین رو می خوای؟ گفتم آره چون ظرفشوییم هم همین برند هست و بی صداست و راضی ام بهتره و غیر از کاراییش شکل و شمایلش هم خوبه...

خلاصه همونجا از گوشی سایت فروش رو پیدا کرد و دید که بله دوستان در خیابان شریعتی 10 میلیون بالاتر می گن قیمت رو! خیلی بی انصافن خلاصه...

بهش گفتم چطوری می خوای بگیری پس. گفت آدرس گرفتم فروشگاه مرکزی که این رو داره تو امین حضور هست و فردا خودم میرم و نیازی نیست تو هم بیای تو شرایط کرونایی..

این بود که همسری فرداش خودش ترتیب کار رو داد و موفق شد و دو روز بعدش هم واسه نصب اومدن و خلاصی پیدا کردم. الانم همش خدا رو شکر می کنم که کابوسم تموم شد.

هفته قبل هم که به باغ دوستی در کرج دعوت شدیم و پشه دراکولا بنده رو مورد نوازش قرار داد و کبابم کرد... درست کنار داخلی زانوی پام رو چنان گزیده بود که ورم کرده بود و قرمز شده بود و نه تنها خارش اون بیچاره م کرده بود بلکه از شدت سوزش نمی تونستم بخوابم...

فرداش به دخترم گفتم به دوستت زنگ بزن بگو چی بگیرم بزنم که نجات پیدا کنم؟ دوستش داروسازه. گفت مامان دوستم رو ول کن بیا برو دکتر نشون بده این خیلی وحشتناک شده...

علی رغم اینکه از محیط درمونگاه و بیمارستان بخاطر شرایط کرونایی دوری می کنم مجبور شدم. دکتر هم تشخیص گزیدگی دراکولا داد.. خلاصه سه تا آمپول به صورت آی وی داخل سرم برام تجویز کرد. خدا خیرش بده نجاتم داد و از فرداش علائم خیلی بهتر شد. خارش و سوزش قطع شد و کم کم قرمزی هم از بین رفت...

اصن شیفته هیدورکورتیزون شدم. حالا هر عوارضی هم داره ... ولی فوایدش برام خوب بود.

بعدش تا اومدم نفس بکشم... این اختلالات هورمونی و خاله پری نفسم رو گرفت! بلافاصله هم این سندروم روده تحریک پذیر که اسمش هم به آدمیزاد نمیره دوباره عود کرد. چنان بالای معده م قفل می کرد و درد بدی داشت و نفخ و ... اصن ریختم بهم کلا...

ببخشید که همش مثل زین العابدین بیمار همش از بیماری هام گفتم دیگه... خلاصه اینطوری بود که درگیر بودم و نمی شد بیام سراغتون...

دیروز داشتیم با دخترم می رفتیم خیاطی پرو مانتویی که از قبل کرونا داده بودم برای دوخت. تو مسیری که می رفتیم خونه قبلی پسرم رو دیدم و کلی اشک ریختم... دخترم تعجب کرده بود که چی شده! گفتم هیچی تازه یاد گرفته بودم که خودم راحت برم و بیام خونه شون که دیگه جمع کردن و رفتن...بهرحال اینم قسمت اونا بود که اینطوری دور بشیم. قرار بود تابستونی ما بریم پیش پسرم که کرونا تمام معادلات رو بهم ریخت...

 بگذریم از خیاطی بگم که اونم دخترم تشویقم کرده بود چون اصلا حوصله رفت و آمد و پرو لباس رو ندارم .. ولی پارچه قشنگی بود که هدیه  گرفته بودم و دوست داشتم یه چیز شکیلی بشه.. خلاصه پرو کردم و مانتوی قشنگی شده بود. علاوه بر اون یه شومیز گلدار صورتی شاد که دخترم  پارچه ش رو برام گرفته بود خانم خیاط برام آماده کرده بود که اونم دوس داشتم.  همش به دخترم می گم مامی حالا تو شرایط فعلی کجا داریم بریم که اینارو دوختیم! می گه ناامید نباش بالاخره این کرونای لعنتی تموم میشه...

باشگاه هم که از زمان کرونا کلا نمی رم. فقط پیاده روی روزانه رو همچنان دارم . گاهی پشت خونه میرم واسه پیاده روی و گاهی باشگاه انقلاب جاده سلامتی...

خلاصه می گذرونیم... فقط دلم می خواد از اون دکترهایی که می گفتن تو فصل گرما کرونا رخت برمی بنده و گورش رو گم می کنه بپرسم پس چی شد! گرفتار شدیم والله...

به امید آن روز که دوباره همه چیز به حالت عادی برگرده... مراقب خودتون باشین دوستای گلم.


برچسب‌ها:
لوازم خانگی, کرونا, گزیدگی, باشگاه
+ جمعه چهارم مهر ۱۳۹۹11 PM نیلو گلکار |

خب با اجازه تون الان دو هفته س که ماشین لباسشویی رو برای تعمیر بردن و بنده موندم با یه سبد لبریز از لباسهایی که باید شسته می شدن. اول همسر گفت بهتره بریم شمال که لباسهامون رو هم بشوریم! گفتم عمرا... تو این وضعیت قرمز کرونایی بنده از جام تکون هم نمی خورم. آخه اولش تعمیرکار قول یه هفته ای رو به من داد و از اونجایی که بنده مطمئن بودم بدقولی خواهد کرد، تا ملافه و حوله و لباسهام رو تا دونه آخر شسته بودم... بعدش دوست صمیمی دخترم که واسه خودش دکتر داروساز شده و الان رفته شمال طرح بگذرونه اومد تهران تو تعطیلات. دخترم هم باهاش راحته، لذا سبد رخت رو زد زیر بغلش و رفت خونه دوستش و لباسها رو شست و فرداش آوردJ

روز دوشنبه تولد همسری بود و البته سالگرد ازدواجمون... راستش خواهرزاده همسر به دخترم پیغام داده بود که ما به اتفاق خاله می خوایم کیک بگیریم و بریم محل کار دائی جان و سورپرایزش کنیم! دخترم هم گفته بود وا معنی نداره که مامان من نباشه. بعدم چرا محل کار خب مامانم می خواسته مهمونی بگیره و فقط چون وسط هفته بود مستأصل بود.... این بود که همون روز دوشنبه مهمونی رو برگزار کردیم. اینکه چقدر دلشوره داشتم که تو وضعیت کرونایی چطور میشه... بماند. ولی خب همش فاصله اجتماعی رو رعایت کردیم و پروتکل رو مراقبت کردیم و هرچی بود برگزار شد رفت.. حالا اگه بنده تا دو هفته دیگه اوکی بودم ایشالا که کرونا نگرفتم و سالم می مونم...

برای کادوی تولد همسر هم من و بچه هام مشارکتی یه " فیدیبوک" یا همون کتابخوان الکترونیکی خریدیم. یکی از خواهرا یک کیف چرم جمع و جور که میشه لپ تاپ هم داخلش گذاشت گرفت و خواهر دیگه صندل چرم. خواهر منم یه پیراهن چهارخونه اسپرت و یه تی شرت یقه دار سه دگمه. پسر خواهرش هم یه تیشرت یقه دار سه دگمه ایضا یه شلوارک کتون سفید. همه خوشگل و سایز بودن الا اون صندل که یه سایز بزرگ بود و همسر به هیچ طریقی زیربار نمی رفت بهش بزرگه. آخر خواهرش فاکتور خرید رو به من داد که براش عوضش کنم. خلاصه صبحش که برای تمدید کارت بانکی رفتم ، اونم زدم زیربغلم و رفتم عوضش کردم. فرداش صندل رو گذاشتم جلو پاش که بپوش ببینم اینا چی می گفتن که بزرگه بزرگه! پوشید گفت بابا عالیه! الکی می گن... من باید راحت باشم که هستمJ

اون شب که تولدش بود هی می گفت البته که سالگرد ازدواجمون هم هست... عزیزم همش می خواست یه جوری توجه رو از روی خودش برداره و با من شریک بشهJ)))

هرسال هم همگان تلاش می کنن که سورپرایزش کنن ولی به دلایلی خراب میشه! اول که پسرم صبح ارتباط تصویری گرفت و بهش تبریک گفت. بعدش بانکها یکی یکی پیام دادن که تولدت مبارک! بعدش خواهرم پیام داد و گفت حالا بعدا حضوری می بینمتون. فقط گفتم اول تبریک بگم! حالا اصلا نمی دونست که این مهمونی برای تولدش قراره برگزار بشه! فکر می کرد چون قراره پسر خواهرش مهاجرت کنه قبل رفتنش مهمونی دادم. از پیام خواهرم شرمنده شده بود که کاش می گفتی خواهرت هم بیاد... البته شرایط کروناس می دونم ولی کاش می اومد. می خوای بهش بگی! منم در سکوت و لبخند گفتم حالا پیام می دم بهش... وقتی شب همه رو دید خیلی عادی فکر می کرد که همه بخاطر همون مهمونی خداحافظی جمع شدن اما همین که خواهرم رو دید گفت عجب شما هم اومدی؟! خوشحالم کردی و اینا که دیگه قصه تولدش پیش اومد. حالا ظهرش هم دخترم به بهانه خرید چند تا وسیله شام رفته بود خرید و همسری هم همش می گفت ای بابا این دختر دیر نکرد؟ چقدر مگه خرید داشت و اینا... نگو دخترم دنبال گل و شیرینی هم بوده... دیوانه شدم تا اینکه دخترم رسید و گفت بابا کو؟ گفتم رفت جلسه  و برمی گرده ولی انقدر که سوال کرد و فضولیش گل کرده بود خستم کرد ...

شب خوبی بود و خوش گذشت .... فقط عروس خواهرشوهرم خیلی رومخم بود. از اونجایی که خواهرم چند سالی هست بخاطر دخترش یه هاپوی کوچولو دارن و شوهرش هم فوت کرده و تنها هستن و البته من که شدید فوبیا دارم و اگه قرار باشه برم خونه خواهرم از قبل می بره می ذاره کلینیک... حرف شده بود و این عروس خانم هی به من می گفت شما چرا از این هاپوی سفید و تمیز انقدر می ترسی! گفتم خب دست خودم نیست که فوبیا دارم. ول کن نبود که وا باید با خودتون کنار بیاین. حالا خودش رو یادش رفته بود که یه بار پیک نیک که رفته بودیم ، گربه ها رو می دید انقدر جیغ می زد که آبرومون رو برده بود و همش باید می گفتیم هیس بابا اینجا نمیاد... من خودم هم از گربه و هم سگ می ترسم و شدیدا فوبیا دارم ولی دیگه مثل ایشون جیغ نمی زنم. حالا خاله ش و خواهرش چند وقتی هست که گربه نگه می دارن و ایشون فاز کلاس و روشنفکری برداشته و مدام از حیوانات خانگی می گه که تنهایی آدم رو پر می کنن!!! منم اصلا به روش نیاوردم و فقط نگاهش می کردم که مدام تکرار می کرد که چرا با این هاپو کنار نمیای!!!

بهرحال تولد همسری هم برگزار شد و چند روز دیگه باید تولد پسرم رو تبریک بگم که البته بچه م فعلا دور هست. با ماریا هماهنگ کردیم که یه ایرپاد اپل براش سفارش بده و همسر هم پولش رو براش واریز کرده که ایشون هم بی نصیب نمونه از کادوی تولدJ

راستی بخارشوی هم همسری برد امروز برای تعمیر... امیدوارم وسایلم دیگه خراب نشن که تو این اوضاع وانفسا اصلا دیگه حوصله تعمیرات و خرید وسیله ندارم... مراقب خودتون باشین دوستان گلم. کرونا از شما دور باد و همیشه سلامت وشاد باشین الهی.


برچسب‌ها:
تولد, سورپرایز, سالگرد ازدواج, صندل
+ پنجشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۹5 PM نیلو گلکار |

سلام به دوستان وبلاگی خوبم...

بازم ممنونم که احوالپرس بودین و طبق معمول شرمنده فرمودین. راستش نمی دونم انرژی های منفی تو خونه اومده یا اینکه وسایلم هم مثل خودم سالمند شدنJ هر روز ناله یکی شون درمیاد. ابتدا که کیبوردم مشکل پیدا کرد. انگار به خاطر کرونا و الکل بازی صدمه دید. با همسر رفتیم پایتخت، ماشاالله همه شکم سیر ... از هر کدوم می پرسیدم تعمیر هم داره یا نه جواب سربالا می دادن و اینکه صرف نداره تا اینو باز کنم و ببینم  200 تومن برات خرج داره! خلاصه مجبور شدم یکی دیگه بخرم. با اجازه تون یک میلیون و صد یه کیبورد خریدم! بخاطر گردنم مجبور شدم چون به توصیه دکترم باید لپ تاپم روی استند باشه و از کیبورد جدا استفاده کنم. بهرحال شرایط بدی شده و زمانی که یه وسیله م خراب میشه فقط می گم یا مکه مکرمه... یا مدینه منوره...

مدتی هست که لباسشویی هم صداش دراومده و هی می گه منو عوض کنین. من دیگه نمی کشم بابا. خسته شدم از بس ازم کار کشیدین. ولی ما دست از سرش برنداشتیم هنوز. رفته بودم هایپر دیدم ماشین لباسشویی ایرانی که خیلی هم کیفیت بالایی نداره مثل پاکشوما و اینا رو گذاشته بالای 9 میلیون! برندهای خارجی رو هنوز دنبالش نرفتم ... اما تعمیرکار اومد و گفت گیربوکس خراب شده. من که تا حالا فکر می کردم فقط خودرو گیربوکس داره... با اجازه تون حدودی گفته 4 میلیون خرج داره!

یه روزم که یخچال همش ناله می کرد انگار اتوبوس پشت خونه روشن باشه... همونقدر پر سروصدا. همسر کشید جلو و پشتش رو جاروبرقی گرفت. گریس کاری کرد و صداش قطع شد. فرداش دیدم از زیرش آب میاد! باز شلنگ تصفیه آب نشتی داشت. اونم همسر درست کرد. دیدیم حالا یخساز کار نمی کنه... دیگه اصرار که زنگ بزن تعمیرکار .. تو هم وقت نداری و هم می خوای با آزمون و خطا درست کنی و منم حوصله ندارم. روزی که خونه خواهرم بودم، زنگ زده بود و طرف کلاس گذاشته بود که حالا میرین تو لیست و بعدا زنگ می زنیم و ... بازم خودش دست به کار شده بود و متوجه شده بود یه پیچ تو جابجایی ها افتاده و نصبش می کنه و بالانسش درست میشه و ایضا یخساز... حالا هی که میره آشپزخونه می گه کسی یخ نمی خواد!؟ درضمن یخ هم داریمJ)

آخر هفته کوزت بودم و باز دیدم حالا بخارشور کار نمی کنه. دیگه با این زانوی دردمندم با دستمال و اسپری افتادم به جون سنگ کف آشپزخونه....

امیدوارم وسیله بعدی دیگه ای خراب نشه که سر به بیابون می ذارم . خسته شدم دیگه والله.

کرونا هم که هنوز قربانی میگیره و دست از سرمون برنداشته... فقط پیاده روی روزانه دارم. خرید به ندرت میرم. تلاشم اینه که حتی الامکان با این اوضاع خونه بمونم. فقط امیدوارم به خیر بگذره و شرش گریبانگیرمون نشه... شرایط طاقت فرسایی شده.

یه هفته ای از مراسم چهلم مامان می گذشت که خواهرهای همسری اومدن و زحمت کشیده بودن برای من و همسر و دخترم لباس گرفته بودن تا طبق رسوم رخت عزا رو از تن ما دربیارن... دستشون درد نکنه! راستی امسال هم قرار شده، نذری که در ایام محرم داشتیم و یه روز غذای هیئت رو بعهده می گرفتیم بخاطر شرایط فعلی به صورت نقدی و یا بسته معیشتی به نیازمندان کمک کنیم . چون بهتره تجمعی نباشه حتی بخاطر عزاداری حسینی که خدای ناکرده آمار مبتلایان و فوتی ها فاجعه بارتر بشود... دوستان گلم مراقب خودتون باشین. لطفا ماسک فراموش نشه. ایضا فاصله اجتماعی و حتما دستاتون رو مرتب بشورین و ضدعفونی کنین. نو هاگ، نو تاچ و نو کیس رو سرلوحه زندگی قرار بدین. یادتون باشه ماسک 98.5 درصد پیشگیری می کنه از ابتلا به کرونا و رعایت فاصله اجتماعی. اما واکسن تنها 75 درصد موجب پیشگیری از ابتلا به کرونا خواهد شد...


برچسب‌ها:
تعمیر لوازم خانگی, لباسشویی, یخچال, کرونا
+ یکشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۹1 AM نیلو گلکار |